طراحی سایت
تاريخ انتشار: 18 ارديبهشت 1395 - 12:46
باز هم سناریوی تکراری فاجعه در بیمارستان‌ها؛

«محمد مهدی» قربانی یک تب کوچک شد... زندگی 5 ساله?ای که بعد از فقط 7 ساعت حضور در بیمارستان تمام شد و دیگر کاری از کسی ساخته نبود... خبر به? سرعت در فضای مجازی دست به دست می?چرخید. اولش یک خبر کوتاه بود. «محمد مهدی به کما رفت!»، «پسرک 5 ساله تشنج کرد!»، «فاجعه در بیمارستان خلیج فارس!» و... 

 

ناقوس مرگ یا سرنوشت؛ کدامیک گریبان کودک بوشهری را گرفت؟!

به گزارش ایلنا، چند وقت پیش اتفاقی که در بیمارستان خمینی?شهر اصفهان رخ داد و در آن، بخیه زده?شده چانه یک کودک به? دلیل عدم وضعیت مناسب مالی در پرداخت هزینه در هنگام کار به دستور پزشک باز می?شود. این خبر موج اعتراضات گسترده?ای را به? دنبال داشت که با ورود وزیر بهداشت به ماجرا، قصور پزشک و کادر درمانی اعلام و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته شد.

همین چند روز پیش در بیمارستان میلاد مردی که به?علت تمام? شدن اعتبار دفترچه بیمه و نداشتن هزینه درمان، خود را از پنجره طبقه اول به بیرون می?اندازد. مرگ مادر جوان پس از سزارین بر اثر استنشاق گاز دی?اکسید کربن و اکسید نیترو و.... .

کافی است سری به تیتر رسانه?ها بزنیم تا متوجه شویم روزانه چقدر این حوادث در مراکز درمانی و پزشکی کشور در حال رخ? دادن است. اما خبر جدید تکان دهنده است...

خبر ساده نبود. باز هم کودک 5 ساله?ای دیگر... باز هم اشتباه... باز هم فاجعه... بعد از«نسترن» دخترک تنگ ارمی؛... این بار نوبت«محمد مهدی» بود انگار...

«محمد مهدی» قربانی یک تب کوچک شد... زندگی 5 ساله?ای که بعد از فقط 7 ساعت حضور در بیمارستان تمام شد و دیگر کاری از کسی ساخته نبود... خبر به? سرعت در فضای مجازی دست به دست می?چرخید. اولش یک خبر کوتاه بود. «محمد مهدی به کما رفت!»، «پسرک 5 ساله تشنج کرد!»، «فاجعه در بیمارستان خلیج فارس!» و... هر کس لینک خبر را می?دید شاید آن را باز هم نمی?کرد. باز هم حادثه?ای دیگر در بیمارستان خلیج!، این بیمارستان نیست قتلگاه است!، مرگ دست خداست!، عمرش به دنیا نبوده اصلا !، خدا به مادر جوانش صبر دهد!، بیچاره پدرش!، و...

فضای مجازی موضوع را این گونه تعریف می?کند: « ساعت 16 روز دوشنبه، 13 اردیبهشت ماه 95 کودکی پنج ساله توسط والدینش به بیمارستان شهدای خلیج فارس بوشهر منتقل می?شود. بیماری این کودک که توسط پزشک اطفال اسهال و استفراغ تشخیص داده شده بود، موجب شد تا پزشک مربوطه برای وی دیازپام و داروی ضد تهوع تجویز کند. والدین این کودک با چنین داروهایی مخالفت کرده که ظاهرا توجهی به این موضوع نمی?شود و به همین دلیل کودک پنج ساله پس از مدتی از حالت عادی خارج شده و علائم هوشیاری خود را از دست می?دهد. خبرهای دریافتی حاکی? است، والدین کودک پنج ساله برای انتقال فرزندشان به شیراز اقدام می?کنند اما با مخالفت بیمارستان مواجه می?شوند و پس از گذشت حدود 16ساعت، کودک خردسال علائم حیاتی خود را از دست داده و توسط پزشکان مرگ مغزی اعلام می?شود...»

نوش داروی پس از مرگ سهراب !!

 بعد از این خبر؛ مسئولان به تکاپو افتادند.. استاندار بوشهر که برای ارائه گزارش عملکرد استان به هیات دولت در تهران به سر می?برد دستور داد پرونده این کودک 5 ساله به صورت ویژه در دستور کار قرار بگیرد.

مدیرکل حوزه استانداری به همراه هیات همراه نیز به دستور مصطفی سالاری برای دلجویی از خانواده محمد مهدی به بیمارستان رفتند.

از طرفی دیگر رئیس بیمارستان شهدای خلیج فارس بوشهر در رابطه با این موضوع از تشکیل پرونده این کودک توسط تیمی متشکل از متخصص اطفال، متخصص مغز و اعصاب، جراح مغز و اعصاب، متخصص داخلی و عفونی از بدو ورود بیمار و بررسی آن خبر داد... به همین راحتی...  اما این پایان ماجرا نبوده و نیست.

پس از جست و جوی فراوان خانواده محمد مهدی را پیدا کردم.. به بیمارستان رفتم.. یکی از بستگان نزدیک محمد مهدی از لحظه ورود محمد مهدی به بیمارستان را برایم تشریح کرد..« صبح روز دوشنبه پسرمان را پیش دکتر متخصص اطفال بردیم. اسهال داشت.. برایش دارو تجویز کرد. تا ساعت یک ظهر داروهایش را به او دادیم. مقداری برنج و ماست نیز غذای ظهرش بود. ساعت 15 مادرش گفت حالش از قبل بدتر شده است و تعداد دفعات اسهالش به مراتب بیشتر از قبل... محمد مهدی را به درمانگاه بعثت بردیم. گفتند باید در بیمارستان خلیج فارس بستری شود.

پرستاران یواشکی به دکتر می?گفتند تزریق این دارو اشتباه بود

مکثی کرد و ادامه داد: محمد مهدی راه می?رفت.. دوست نداشت کسی بغلش کند. حالش خوب بود. محمد مهدی را به اورژانس انتقال دادیم. ما را به بخش اطفال فرستادند. پدرش بغلش کرد... خانم دکتری برای معاینه آمد. بیست دقیقه?ای گذشت. حال محمد مهدی بد شد. پرستاران یواشکی به دکتر می?گفتند تزریق این دارو اشتباهه.. اما....و وقتی ما از آنها حال محمد مهدی را پرسیدیم در پاسخ به این حال گفتند:« مهم نیست، آب بدنش کم شده، خوب می?شود.»

سِرُم را به حالت «free» برایش گذاشتند.« اصطلاح خودشان بود»...  ساعت 19 بود. محمد مهدی همیشه عاشق آدامس بود.. از بالای سرش آدامسی را برایش تکان دادم.. بچه عکس?العمل نشان می?داد. می?خندید.. اما بی?حال بود.. سئوال ما این بود... چرا بی?حال؟! می?گفتند چون دارو تزریق شده این حالت را دارد..

خواستیم محمد مهدی را به شیراز منتقل کنیم اما پزشک به شدت مخالفت کرد

دقایقی گذشت... به فاصله 5 دقیقه یک بار داد می?کشید و دست?هایش را باز می?کرد.. انگار دستش شکسته یا زجرش می?دهند. صدایش زمخت و گرفته شده بود... از دکتر خواستیم فکری کند. گفت چون بیهوش بوده و سیاهی جلوی چشمانش باعث می?شود بترسد و داد بزند... چراغ را خاموش کنید تا نترسد.. دورادور پرستار و دکتر را می?دیدم که در این باره صحبت می?کردند و داروهایی که به محمد مهدی تزریق شده بود... «بعدها به ما گفتند هر کدام از این داروها قلب انسانی مثل شما را از کار می?اندازد»... دیدم پرستار با حالتی نگران به دکتر گفت واااای این دارو اشتباهه... دارو را عوض کنید..

بغضش را فرو خورد و ادامه داد: نخواستیم تعللی در روند کار پزشکی ایجاد شود. در حالی که قبل از این حالت?ها خواستیم محمد مهدی را به شیراز منتقل کنیم اما پزشک به شدت مخالفت کرد. ساعت ده بود. محمد مهدی را به طبقه سه منتقل کردند. عموهایش آمدند.. چرا بی?حاله؟! چرا خواب آلوده؟! چرا تکون نمی?خوره؟؟دکتر: عادیه، دارو گرفته..

پرستاری گفت تا پسرتان از دست نرفته فکری به حالش کنید

دستگاه فشار آوردند! یک دستگاه، دو دستگاه، سومین دستگاه بالاخره کار کرد.. فشار محمد مهدی روی 7.30بود.. به ما گفتند روی ده هست.. دروغ گفتند. درجه دما را گرفتند.  دمای بدن بچه به 25 رسیده بود.. تپش قلبش 214 بود...هول شدند.. رفتند..

 بالای سرش ایستادیم.. دست و پاهایش یخ کرده بود.. بازویش را نیشگون گرفتم. هنوز کبودی نیشگون روی بازویش هست... بعد از چند دقیقه پرستاری وارد اتاق شد به ما گفت تا پسرتان از دست نرفته فکری به حالش کنید اعتراض کنید..پسر شما در کماست... و از اتاق بیرون رفت..

ما را از طریق حراست بیرون کردند. می?دیدم که مسئول بخش آ سی یو می?گفت: چرا لوله?گذاری نکردید؟!چرا خدمات اولیه را انجام ندادید؟ چرا اسکن نکردید؟؟ چرا سی تی اسکن نشده و....

پرستاری گفت من درخواست تخت خالی کردم اما نبوده...پیرمردی را جابجا کنید بچه را احیا کنید...

مرگ مغزی اعلام شد

ادامه داد: ساعت 4 بامداد بود.. سی تی اسکن شد.. تخت خالی شد.. محمد مهدی را به آنجا انتقال دادند.. اما مرگ مغزی اعلام شده بود، حتی برگه انتقال جسد به سردخانه را آماده کرده بودند و اعلام کردند که خانواده?اش بیایند و با او وداع کنند.. ساعت 8:30 صبح گفتند پسرتون نه تنها بهتر نشده بدتر هم شده ... متاسفانه بچه شما مشکوک به خونریزی مغزیه.. عجیبه ...پسر ما هیچ سابقه بیماری نداشته، این بچه حتی به زمین هم نخورده... ساعت 9 صبح به ما اعلام کردند محمد مهدی دچار مرگ مغزی شده است... خانم دکتری بالای سر محمد مهدی حاضر شد.. گفت: یک ساعت دیگه تمومه!! کاری ازم برنمی?آد... دیگه هم به محمد مهدی سر نزد...

  ما برای اهدای عضو محمد مهدی آماده?ایم

با صدایی لرزان در حالی که خود را برای همه چیز آماده کرده بودم پرسیدم؛ می?دونم در شرایط روحی خوبی به سر نمی?برید، اما یک سئوال... در صورت اعلام نتیجه قطعی، به اهدای عضو هم فکر کردید؟!

پیشنهاد اهدای عضو را خودم دادم.. ما برای اهدای عضو محمد مهدی آماده?ایم. می?خواهیم نامش زنده بماند. ما دنبال مقصر نیستیم دنبال علتیم..پدرش مشکلی ندارد.. مادرش هم مشکلی نخواهد داشت.. فقط خانم! بچه ما سالم بود... سالمِ سالم..مادرش می?گوید خدا رو شکر.. پسرم 4 روزه زنده?اس و نفس می?کشه..به معجزه اعتقاد دارم.. پسرم را به حضرت ابوالفضل می?سپارم.. پدرش هم چشمی برایش باقی نمانده... .

نخواستم بیشتر از این اذیت?شان کنم وقتی کاری از دستم برنمی?آمد.. قدم زنان محوطه بیمارستان را ترک کردم.. و فقط به معجزه فکر کردم.. معجزه?ای که محمد مهدی را نجات دهد...

اینجا بوشهر است؛ قطب انرژی کشور

در این گزارش قصد سیاه?نمایی و زیر سوال بردن جامعه پزشکی را نداریم. اما از کنار سهل??انگاری و اهمال?کاری برخی پزشکان نیز نمی?توان ساده گذشت. اتفاق چند روز گذشته در بیمارستان خلیج فارس بوشهر آنقدر دردناک و غم?انگیز است که با شنیدن شرح ماجرا از زبان بستگان نزدیک کودک 5 ساله?ای که به?دلیل بی?تجربگی پزشک اورژانس اطفال به?خاطر  دچار مرگ مغزی می?شود تنها می?توانی تاسف بخوری. تاسف بخوری به حال مسوولانی که به مردم نجیب استان بوشهر خدمت می?کنند!!! استانی که با داشتن ظرفیت?های عظیم نفت و گاز و پتروشیمی، منابع طبیعی سرشار و نیروی انسانی توانمند، این?گونه محروم از کمترین امکانات. اینجا بوشهر است. قطب انرژی کشور. اینجا بوشهر است. صدای کلنگ?زنی مسوولان به?گوش می?رسد. آمار و ارقام موفقیت?های استان در سطح ملی از تریبون?های مختلف اعلام می?شود اما تب محرومیت مردمش را رها نمی?کند. به?راستی مشکل از کجاست؟ شما قضاوت کنید... .

گزارش از: فریبا کرمی

 


نظرات کاربران
احسان بيش از 9 سال قبل گفت:
سلام دقیقا مشابه همین اتفاق ناگوار در شب تحویل سال نو برای پسر عموی من که نوزاد یکساله اش را برای درمان اسهال و استفراغ به بیمارستان 17 شهریور برازجان برده بود افتاد که متاسفانه ان طفل معصوم 3 ساعت بیشتر دوام نیاورد . خدا بهشون صبر بده . تا کی باید شاهد پرپر شدن جگرگوشه هامون باشیم چرا مسولین استانی به فکر این مردم محروم و بی ادعا نیستند. چرا آقای استاندار به فکر احداث یک بیمارستان و تجهیزات مناسب و کادر مجرب و دلسوز این مردم سختکوش و محروم و زجر کشیده نیست. هیئت کره جنوبی که به کشور سفر کرد قرارداد ساخت حداقل 7 بیمارستان با طرف ایرانی را بست اگر قراره این شرکت های کره ای (هیوندای) بیایند در پایتخت انرژی کشور و گاز و نفت آنرا به یغما ببرند چرا بیمارستان ان برای این منطقه محروم نباشد . ای مسولین استانی از نماینده ،استاندار ، نماینده ولی فقیه در استان و سایر هم استانیان که توان احصاء حقوق این مردم را دارند بعنوان برادر کوچک تقاضا میکنم شما خواهشا کاری بکنید .
م بيش از 9 سال قبل گفت:
دیازپام و داروی ضد تهوع؟؟؟؟؟؟ چرا بدون مستند مینویسید.. چه کس داروی دیازپام به کودک 5 ساله داده؟
چرا مردم مخالفت میکنند با دستور پزشک و خود را کارشناس در همه امور میدانند؟ و...
چرا بچه سالم میارند بیمارستان؟
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: