طراحی سایت
تاريخ انتشار: 08 شهريور 1395 - 08:23
مصاحبه نسیم جنوب با سهیلا بن رومی کارآفرین بوشهری:

همه چیز از یک روز گرم تیرماه در شورای شهر شروع شد که برافروخته و اندوهگین به شورا آمد. برای دادخواهی به شورا آمده بود بلکه دادرس و فریادرسی بیابد. صحبت هایش که تمام شد همه در شوک بودند: زنی تنها و سرپرست خانوار را به جایی پرت و دور افتاده برای کاسبی از طریق دکه اش تبعید کرده بودند...

 

نسیم جنوب، مرتضی رضایی: همه چیز از یک روز گرم تیرماه در شورای شهر شروع شد که برافروخته و اندوهگین به شورا آمد. برای دادخواهی به شورا آمده بود بلکه دادرس و فریادرسی بیابد. صحبت هایش که تمام شد همه در شوک بودند: زنی تنها و سرپرست خانوار را به جایی پرت و دور افتاده برای کاسبی از طریق دکه اش تبعید کرده بودند و پروانه کسب او را مسئولی در شهرداری به اقوام خود داده بود تا در یکی از مهمترین و بهترین پارک های شهر کار کند. سخنانش که خاتمه گرفت، شهردار در پاسخ به دادخواهی او، در همان جلسه، دستور تشکیل جلسه فوری در شهرداری برای بررسی این موضوع داد.

بیشتر از یک ماه از آن روز می گذشت.تا اینکه بار دیگر این موضوع با سوال یکی از اعضای شورا تازه شد اما هویدا شد که در هزارتوی بی حاصل شهرداری، هیچ پاسخی بر این پرسش که فرجام  دادخواهی «سهیلا بن رومی» چه شد، به دست نخواهد آمد. پیدا بود در این زمین لم یزرعِ خشکیده، بذر پاسخگویی به این سادگی ها به بار نخواهد نشست.

به مصاحبه با وی پرداختم، ... بعضی از ما وقتی می خواهیم از زندگیمان بگوییم، همه آن را می توان در یک روز تکراری خلاصه کرد که هر روزه به تکرار گذشته است. اما گاهی به زندگی کسانی بر می خوریم که هر روز از زندگیشان قصه است... هر روز زندگیشان حکایتی جدا دارد. سهیلا بن رومی یکی از آن افرادی است که حکایت ها داشت برای تعریف کردن. هر دوره از زندگی اش را ورق می زد نقشی از درد داشت که از بی مسئولیتی ها بر زندگی اش حک شده بود.

از آن روزی گفت که جلسه شورا پایان گرفت و به همراه پسرش به شهرداری مراجعه کردند تا در جلسه فوق العاده جناب شهردار شرکت کنند. در شرح جلسه می گوید: «من و پسرم با این ذهنیت به شهرداری مراجعه کردیم که قرار است حق من زنده شود. تصورم این بود که شهرداری که همه برای دیدنش باید روزها در نوبت بمانند، به طور ویژه ما را میهمان سازمان خود کرده تا حق ما را به ما برگرداند. اما در آن جلسه چند سوال بی ربطی از من پرسیده شد و در نهایت به من گفتند شما بروید تا با شما تماس گرفته شود. اما همه تماسی که با من گرفته شد یک تماس از حراست بود که مرا به حراست دعوت کردند تا بیانات خود را صورت مکتوب ثبت کنم و بعد از آن بنا شد با من تماس بگیرند، اما در تمام این مدت هیچ تماسی با من گرفته نشد».

افسوس عمیقی در واژگانش جاری است و ادامه می دهد:«روزی که من به شورا مراجعه کردم و میگلی نژاد را دیدم و با توجه به تعاریفی که از ایشان شنیده بودم، حس دلگرمی خوبی به من دست داد و من فکر می کردم که ایشان حق مرا خواهد گرفت. خیلی خوب گوش می داد و باعث دلگرمی من می شد. ولی وقتی جلسه فوق العاده گذاشته شد و مراجعه کردم جو خیلی سرد بود و بر خلاف انتظارم که توقع داشتم فرد خاطی احضار شود و پاسخگویی کند، صحبت های بسیار بی ربطی انجام شد و من فقط احساس می کردم دارم تحقیر می شوم، ولی باز هم پاسخ دادم و سعی کردم که جو دوستانه را حفظ کنم. چون امید داشتم حق من زنده خواهد شد. اما در نهایت چیزی جز نا امیدی برای من در بر نداشت. الان هم که می بینم شورا و شهردار هیچ پاسخی در این خصوص به سوال خانم بارگاهی درباره این موضوع نداده اند، واقعا دلم شکست و به نحو عمیقی احساس شرم و سرخوردگی می کنم که آمدم و حرف زدم و منتظر بودم شورا حق مرا ایفا کند، اما نتیجه ای در بر نداشت. الان آرزو می کنم که ای کاش نرفته بودم. اگر می دانستم تا این اندازه سرسری خواهند گرفت و توجهی به درد و رنج و حق کشی که در حق من صورت گرفته نخواهد شد، اصلا نمی رفتم و عطای آن را به لقایش می بخشیدم».

وی ادامه میدهد: «من سوال دارم از آقایان، که آیا به فکر ما و حق و حقوق پایمال شده ما هستند؟ برای ما چند جلسه غیر علنی گرفته اند؟ الان که می بینم در واکنش به پرسشی که در خصوص من شده این گونه در شورای شهر برخورد کرده اند حس بسیار ناخوشایندی دارم، چرا ضعیف کشی می کنند؟ من حتی در مقابل فرزندانم هم شرمنده شدم... تنها می پرسم چرا؟»

از لا به لای واژگانش حس تلخ تنهایی و دل شکستی می ریخت. اگر چه خود را نا امید نمی دید و امید خود را به خدا و همت خود می دانست، اما دیگر امیدی به مسئولین در شورا و شهرداری ندارد. می گوید: «من سال 86 زیر پوشش کمیته امداد بودم، اما با پیگیری هایی که کردم مجوز یک دکه از شهرداری گرفتم تا بتوانم با کار کردن، زندگی خود را تأمین کنم. در آن سال 6 میلیون تومان به من وام دادند و من یک کانکس متحرک و بسیار شیک در زمان خودش طراحی کردم و ساختم. آن زمان شش میلیون تومان، پول یک خانه نقلی در یکی از محلات جنوبی شهر بود، خانه ای که الان شاید 200 میلیون تومان ارزش داشته باشد. من آن سال این پول را خرج ساختن کانکس کردم تا بتوانم با طرحی که در ذهن داشتم زندگی خود را اداره کنم. اما شهرداری در آن زمان با عدم همکاری خود و تبعید کردن من به جای کم رفت و آمدی مثل پارک دانشجو اسباب ورشکستگی مرا فراهم آورد. در نتیجه سال 88 با کلی بدهی مجبور به فروش کانکس شدم. الان با ماهی 700 هزار تومان مستأجر هستم. در تمام این سال ها کارهای سختی کرده ام تا بتوانم زندگی خود را اداره کنم».

وقتی یاد آن ایام و فرصت از دست رفته زندگی اش می افتد، اندوه عجیبی در چشمانش می جوشد: «در همه این سال ها تاکسی رانی کرده ام، پرستار افراد ناتوان و یا بچه ها بوده ام، در آرایشگاه کار کرده ام و تلاش کردم در همه این مراحل، تجربه آن شکست تلخ را جبران کنم». 

می گوید وقتی می بیند در سال گذشته دکه های جدیدی مجوز گرفته اند باز امیدوار می شود که بتواند دکه تازه ای برای خود داشته باشد تا به امرار معاش بپردازد. در مراجعه اش به شهرداری توسط یک فرد دلسوز و مسئولیت شناس مطلع می شود که کسی با مجوز او و به نام او مدت هاست در یکی از پارک های بسیار معتبر شهر مشغول به فعالیت است. با مراجعه به پارک و اندکی پرس و جو متوجه می شود که شخصی که با مجوز او مشغول به فعالیت است، اقوام یکی از مسئولان شهرداری است.

به این بخش از سخنانش که می رسد بسیار ناراحت و برافروخته می شود. انگار نمی تواند باور کند چنین چیزی واقعاً روی داده است. احساس می کنم همه گذشته سخت و دشوارش در برابر چشمانش صف می کشد. می پرسم چند وقت با مجوز تو کار می شده است و چیزی به تو نگفته اند. در پاسخم سری به تأسف جنباند و گفت: «هیچ کس هیچ پاسخی به من نمی دهد. هیچ جوابی در جلسه فوق العاده جناب شهردار به من داده نشد. نمی دانم! واقعا نمی دانم چند ماه این فرد در پارک بوده. بنده توانسته ام خود پرس و جو کنم و مطلع شوم که از زمستان سال گذشته این فرد فعالیت داشته، اما حتی نمی دانم قبل از من آیا با این مجوز در این پارک یا در جای دیگری دکه ای باز شده یا نه! ولی واقعا چه کسی بیشتر از من در اولویت دکه بوده که این برخورد با من صورت گرفته و حق مرا ناحق کرده اند».

می پرسم قصد شکایت ندارد، انگار این حرف برافروخته ترش کرد: «وقتی تهدید کردم که شکایت می کنم، آقای ... گفت برو هر کار که دلت می خواهد بکن! همه امید من به شورا و شهردار بود که آنها هم نه تنها کاری برای من نکرده اند، بلکه با این نحوه برخوردی که در شورا داشتند تنها یک حس خیلی بد در من به وجود آورده اند».

این بخش از مصاحبه که تمام می شود، با هیجان و امیدواری از پیگیری مشکلش با شهرداری می گوید: «اگر لازم باشد صدایم را بالاتر خواهم برد تا کسانی که بالاتر از شورا و شهرداری هستند و زورشان می رسد، آن ها صحبت مرا بشنوند. من با همه شکست ها و سختی ها این را آموخته ام نباید از پا نشست و نباید اجازه داد که مشکلات انسان را عقب براند». 

 

بانویی کارآفرین در انتظار ناخدایی


آلبومی را می گشاید و ده ها قطعه عکس و سند نشانم می دهد: او یک زن کارآفرین است که برنده یکی از پنج طرح برگزیده در دهکده گردشگری بوشهر است. 

این احوال سهیلا بن رومی است که بخش اول مصاحبه با او اختصاص به مشکلی بود که در شهرداری برایش بوجود آمده بود. بخش دوم این مصاحبه اما سیما و چهره دیگری از یک زن خودساخته و خودباور نمایش می دهد که در تلاطم و طوفان های سخت، چیزی را به نمایش می گذارد که یک ناخدای صبور و دلیر، ایستاده بر لنجی در میان امواج سهمگین خلیج نشان می دهد. او خود را زنی برای شکست نمی شناسد. شکست را تقدیر خود نمی داند و می داند و باور دارد که می تواند و سرانجام او در پرتوی توکل و امید پیروز خواهد شد.

از طرحی سخن می گوید که یکی از امیدهای این شهر می تواند باشد... طرحی برای توسعه و شکوفایی شهر: «کشتی رستوران و تفریحی ستاره جنوب».

از او می خواهم طرحش را معرفی کند، می گوید: «طرح من، مشتمل بر یک کشتی رستورانی و تفریحی است که با نام ستاره جنوب افتتاح می شود. این طرح برای اولین بار در بوشهر به اجرا در می آید که لگن آن فایبر گلاس و بدنه اش با الهام از بافت قدیم بوشهر از چوب ساخته شده. این ایده، ایدة نو و بسیار مبتکرانه ای بود که تقریبا هر کجا نشان داده می شد با با استقبال فراوانی همراه بود. این طرح یکی از پنج طرح برگزیده جهت اجرایی شدن در دهکده گردشگری است که می تواند به جذب توریست کمک کند و اشتغال زایی نموده و درآمدی برای شهر به ارمغان بیاورد». از مورد مشابه آن در دوبی می گوید: «همانند آن در دوبی در آب انداخته شده و مشغول به کار است. اصل آن کشتی هم در ایران و آقای حیدری و شرکت دلوار کشتی ساخته شده و سپس به دوبی رفته است».

از او می پرسم چه شد ای ایده به ذهنت رسید. با این سوال به روزهای سخت گذشته پرتاب می شود که در دل سختی ها گنج ایده ها نهفته است. می گوید: « من برای مدتی سرپرست تیم فوتبال بانوان بوشهر بودم. سال های پر مشقتی بود و تأمین اعتبار برای تیم واقعا دشوار بود. تیم ما یک اسپانسر خیّر داشت که بی توقع به تیم کمک می کرد. این اسپانسر همین آقای حیدری و شرکت دلوار کشتی بود که از طریق تیم، من با ایشان آشنا شدم. در اثر رفت و آمدهایی که با این شرکت و جناب حیدری داشتم با این طرح آشنا شدم. چون شخصا به بافت قدیم و هویت بومی و تاریخی و باستانی ایران و بوشهر علاقه زیادی دارم، این ایده و مدل کشتی در ذهنم نشست. وقتی عکس های آن کشتی که الان در دوبی است را دیدم، این فکر به ذهنم خطور کرد که بر اساس هویت بومی بوشهر، بتوانیم یک کشتی هم در بوشهر بسازیم».

برایش تداعی آن روزها تلخی و شیرینی توأمانی دارد: «آقای حیدری که علاقه وافر مرا به این ایده و کشتی مشابه در دوبی دید، از پیشینه طرح در بوشهر گفت که بنا بوده در سال 83 چنین طرحی در بوشهر انجام بشود، ولی به سرانجام نرسیده. به من پیشنهاد کرد با توجه به توانایی ها و موجودی انبار دلوار کشتی که بسیاری از این قطعات را یا آماده دارد یا می تواند بسازد،  این طرح را تو در بوشهر پیگیری کنم».

از واهمه و هراسش در بدو امر می گوید: « من با دست خالی چه جوری می توانم این کشتی را بسازم در حالی که در خرج خود و خانواده ام مانده ام. اما او مشوق من شد و پیشنهاد داد که مجوز هایش را بگیر و من قطعات کشتی را که چیزی حدود 200 میلیون تومان می شود را به صورت چکی به تو می دهم، ولی مابقی هزینه ساخت آن را خودت باید تأمین کنی».

وقتی به اینجای بحث می رسد که برای گرفتن مجوزها و شروع کارش چه مشقت و مرارتی در پیچ و خم های اداری و دستگاه های بروکراتیک متحمل شده، منقلب می شود. به نظر تجربه آشنایی برای هر یک از ما ایرانی هاست که چه تجربه های دردناکی از دوزخ هزار توی این کاغذبازی ها و پاسکاری شدن های پیاپی برای هر امر کوچک و بزرگی داریم. او نیز هم درد ما و ما هم درد او، می گوید: « طرح را در شهرداری ارائه کردم که نتیجه نداد، و گرفتار روال اداری شدم و نتیجه خاصی هم عایدم نشد و گفتند که اصولا این طرح ربط وثیقی به شهرداری ندارد. در نهایت مرا به میراث فرهنگی سوق دادند که با توجه به بافت طرح، میراث فرهنگی می تواند حمایت کند. به میراث فرهنگی رجوع کردم که از طرح بسیار استقبال شد. مهندس فروزانی و معاونین ایشان بسیار طرح را تشویق کردند و انگار بعد از ماه ها، تازه به جایی رسیده بودم که به من و طرح من تعلق داشت و باید از آنها تشکر کرد که این طرح را فهمیدند و متوجه شدند چه جاذبه ای برای بوشهر ایجاد خواهد کرد».

می گوید اگرچه استقبال در میراث خوب بود، ولی روال کند اداری کماکان ادامه داشته و دار، توضیح می دهد: «بنا شد که این طرح در دهکده گردشگری ایجاد شود. بعد از طی شدن روال اداری و تهیه موارد خواسته شده که هزینه ای حدود 20 میلیون تومان برای من در بر داشت و من به زحمت توانستم با صرف نظر کردن از بخشی از پس انداز و فروختن ماشین، این مبلغ را که بسیار هم برایم سنگین بود تأمین کنم، به اتاق استاندار رسیدم. 11 خردادماه خود که در جلسه اقتصاد مقاومتی با حضور مسئولین، طرح های برگزیده ای که موافقت اولیه را کسب کرده بودند، در حضور استاندار رونمایی کردند و به طرح من هم پرداخته شد که دکتر سالاری برخوردی کردند که همیشه به یاد من خواهد ماند».

از به یاد آوردن آن روز انگار به خود می بالد. غرور و افتخاری در واژگانش می نشیند که به او سخت می برازد. با دستان خالی و با همت و توکل به آن مرحله رسیده بود و به بار نشستن تلاش هایش را می دید: «احساس می کنم اگر خودِ استاندار در آن جلسه حضور نداشت شاید این طرح به تصویب نمی رسید. در مقابل برخی تنگ نظری هایی که وجود داشت، جناب استاندار شخصاً از من و طرح من دفاع کرد و خواهان تصویب و اجرایی شدن آن شد. دکتر سالاری از معدود شخصیت هایی بود که در این مدت طرح مرا فهمیده بود. شاید آن گونه که دکتر سالاری به طرح من نگاه کرد و متوجه ظرفیت ها و پتانسیل های بالای آن به عنوان یک ایدة خلاقانه شد، در طول تمام مدتی که به دنبال این طرح بودم، کمتر کسی این گونه به این طرح نگاه کرده بود. حتی بر خلاف نظر مهندسینی که قائل به ثابت بودن طرح بر پایه های بتنی بودند، دکتر سالاری با دفاع از طرح، بر لزوم متحرک بودن کشتی و امکان گردش آن در آب های منطقه دهکده گردش گری تأکید کردند و با رد این نظر، خواهان شناور ماندن این کشتی در آب شدند».

اما مرحله سخت برای او تازه شروع شده. در خصوص اتمام طرحش حرف های تلخی می زند. انگار این درد او نیز آشنا و همه گیر به نظر می رسد. می گوید: «طرح 30 درصد پیشرفت فیزیکی داشته و لگن و بدنه اتاقک آماده شده و ساخته و پرداخته شده. من هنوز صد میلیون بابت لگن بدهکارم، قطعاتی هم که بناست به ارزش 200 میلیون روی کشتی نصب شود، به صورت چکی به من داده شده که بعدها از محل درآمد کشتی بتوانم این مبلغ را تصفیه کنم. الان چیزی حدود 80 میلیون برای اتمام پروژه کم دارم. دیگر هیچ منبع مالی برای اتمام این پروژه که تا به حال هم مبلغ کلانی با افراد خیّر به صورت چکی کار کرده ام، ندارم».

می گوید که با بانک ها هم مراجعه کرده، اما سند می خواهند و یک مستأجر هرگز سندی ندارد! می گوید: «به بانک کارآفرین مراجعه کرده ام، با دیدن طرح، بسیار با من همکاری کردند. اما برای اعطای وام به سند نیاز است که من سندی ندارم. در یک ملک استیجاری زندگی می کنم و کسی هم ندارم که ملکی داشته باشد. این در حالی است که برای پنجاه میلیون تومان وام، تنها یک سند 75 میلیون تومان هم کفایت می کند. از صندوق توسعه ملی هم که به طرح های این چنینی وام اعطا می شود، هنوز هیچ تخصیص بودجه ای داده نشده و از آن ناحیه هم نمی توانم تأمین اعتبار کنم».

می پرسم نا امیدی؟ می گوید: «امیدوارم... اگر چه سخت است. به هر دری زده ام. اما هنوز نتوانسته ام نتیجه ای بگیرم. توقع حمایت دارم، اما حامی ندارم. در استانداری هم پاسخی که داده شده با توجه به قول استاندار که طرح های مربوط به دهکده گردشگری از اولویت تخصیص منابع برخوردار هستند، اما به علت عدم واریز و رسیدن بودجه از صندوق توسعه ملی، متأسفانه فعلا حمایت مالی هم از جانب استانداری که بر روی این طرح وام بدهد ممکن نیست و این طرح علی رغم اینکه می تواند به سرعت به بهره برداری برسد، راکد باقی مانده است».

از انرژی آکنده است. می گوید از پا نمی نشید و خسته نمی شود. باور دارد که می تواند و هیچ مشکلی سد ناشکستنی نخواهد بود. از ایده هایش برای کشتی می گوید و می گوید که می خواهد کارآفرینی کند: «می توانم برای بیست تا سی نفر اشتغال زایی کنم. با خودم عهد کرده ام به خاطر سختی هایی که به عنوان یک زن سرپرست خانوار و یک زن تنها که سختی های طاقت فرسایی کشیده و چندین بار در زندگی ضربه ها مهلکی خورده، زنان سرپرست خانوار را در اولویت استخدام قرار دهم».

وقتی این را می گوید از او می پرسم که شرایط را برای اشتغال و کار زنان چگونه می بینی؟ آه سنگینی می کشد و می گوید: «شرایط کار برای ما زنان واقعا سخت و توانفرساست. خصوصا زنان کارآفرین... زنانی که تنها و سرپرست خانوار هستند... ایده کم نیست. اما شرایط سخت است. من توکلم به خدا بوده و اتکا به همت خودم که با دست خالی و بدون حامی به این راه قدم گذاشتم. بوده اند افرادی که واقعا کمک کرده اند و نیّت صاف داشته اند که حمایتم کنند و اگر تا این جا هم رسیده ام، به کمک آنها بوده، ولی شرایط و روال اداری سخت است. در این مرحله که ایستاده ام، دیگر نوبت مسئولین است. من به عنوان یک زن تا به اینجا پیش آمده ام. از اینجا به بعد مسئولین چه امکاناتی می توانند برای امثال ما در این شهر فراهم کنند؟»

صحبتش را با همین پرسش پایان می دهد و من هم به آلبوم هر دو کشتی کامل شده و در حال ساختی نگاه می کنم که با توکل همت به این مرحله رسیده است.

 

























 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها:
کشتی تفریحی

نظرات کاربران
بوشهر مارکت بيش از 8 سال قبل گفت:
با ارزوی موفقیت
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: