طراحی سایت
تاريخ انتشار: 09 مهر 1395 - 12:20

بغض توی گلویش پیچیده بود، بغض حاصل تعدی، حاصل بار سنگین دل پری و غصه و یک تلنگر لازم داشت. گریه اش جاری شد، با گریه تمام تنش زیر چادر می لرزید. خیلی درد آور بود، طنین هق هق بی قراری مثل سکسکه. مثل ساقه ای که برابر باد مخالف مانده و تا ته دلم تیر کشید...

 

بغض توی گلویش پیچیده بود، بغض حاصل تعدی، حاصل بار سنگین دل پری و غصه و یک تلنگر لازم داشت. گریه اش جاری شد، با گریه تمام تنش زیر چادر می لرزید. خیلی درد آور بود، طنین هق هق بی قراری مثل سکسکه. مثل ساقه ای که برابر باد مخالف مانده و تا ته دلم تیر کشید.

وقتی برگشتم پاییز بود. گوش تاگوش دشت زرد، دشت لخت بی حاصل تا افق، تا دامن تپه ها و آبادی. قیافه ها غریب و نامحرم به نظر می آمد. خانه ها خالی بود، کومه ها با شاخ و برگ خشک گز، با در و دیوار پوشالی. هرچه را هم پیش از آن، وقت رفتن جا گذاشته بودم پیدا نکردم. کوچه بوی رقت انگیزی داشت.

کوچه های یادگار عمر، یاد گوشه ی بهار، یاد بوی گندم زار و خرمن، بوی ناب صبحانه،  کوچه خاموش، ده خاموش، بی صدای آشنا. تمام هم بازی ها رفته بودند، گزدان پشت ده تکیده بود، کنده های زمخت و بدقواره غرقه پشته های خاک، غرقه شوره. وقتی هم که شب بوی چرم سوخته می آمد و آن کفاره ی درد آور، نقاص توی میدان سواری، میدان شورانگیز تا دوران هفت سالگی ام همان جا بر سر یک تنابنده بلا نازل شد، بر یک آدم زنده باهوش و با حواس آدمی و با تمنای آدمی. 

تمام این پیش آمدها درد آور بود و همین شد که یک شب خیلی تاریک بی ستاره از ناچاری و از تنهایی زانو بغل گرفته بودم. کور پشیمان بودم، تب وتاب لحظه ها و بلاتکلیفی و با گذشته خودم ور می رفتم که راه حرفم باز شد بعد هم مثل کسی که خودش را لو داده باشد هر چه در دل داشتم رو کردم، هر چه رو کردم نوشتم و به نامش پست کردم. اما نامه اصلا برای او نبود، این نامه به اسم هر کسی می آمد، اسم هر تنابنده ای، هرجای دنیا،  فقط یکی باید پیدا می شد که محرم باشد، که عذاب تنهایی را باور کند. وه که تنهایی مصیبت بار است، شوم است. مثل آینه دق است.

برچسب ها:
محسن شریف

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: