طراحی سایت
تاريخ انتشار: 17 بهمن 1395 - 21:05

چند سال پیش در تحلیل زلزله آذربایجان به تاسی از جمله مشهور تدا اسکاچپول در مورد انقلاب ها که گفته بود «انقلاب ها اتفاق می افتند، به وجود نمی آیند» نوشتم که «زلزله اتفاق می افتد، به وجود نمی آید» اما تبدیل شدن حادثه طبیعی زلزله به «فاجعه» زلزله موضوعی کاملا اجتماعی و انسانی است. آنچه حادثه زلزله را تبدیل به فاجعه زلزله می کند چیزی جز ماهیت یا چگونگی نظم اجتماعی جامعه ای نیست...

مصطفی مهرآیین

1) چند سال پیش در تحلیل زلزله آذربایجان به تاسی از جمله مشهور تدا اسکاچپول در مورد انقلاب ها که گفته بود «انقلاب ها اتفاق می افتند، به وجود نمی آیند» نوشتم که «زلزله اتفاق می افتد، به وجود نمی آید» اما تبدیل شدن حادثه طبیعی زلزله به «فاجعه» زلزله موضوعی کاملا اجتماعی و انسانی است. آنچه حادثه زلزله را تبدیل به فاجعه زلزله می کند چیزی جز ماهیت یا چگونگی نظم اجتماعی جامعه ای نیست که زلزله در آن به وقوع پیوسته است. اکنون نیز معتقدم «خطرات اتفاق می افتند، به وجود نمی آیند» اما تبدیل شدن خطر به فاجعه امری کاملا اجتماعی و انسانی است. بی شک، خطرات همواره در زندگی ما وجود دارند و ما قادر به کاستن میزان خطرات به عدد صفر نیستیم اما می توانیم به گونه ای زندگی کنیم و نظم زندگی اجتماعی خود را به گونه ای شکل دهیم که احتمال تبدیل شدن آن ها به فجایع اجتماعی تا حد ممکن کمتر و کمتر شود. ممکن شدن این موضوع زمانی عملی است که ما هم در سطح نظم نهادی جامعه و هم در سطح نظم فرهنگی و اخلاقی جامعه از توانایی های لازم برای روبرو شدن با خطرات برخوردار باشیم تا مانع از تبدیل آن ها به فاجعه شویم.

2) در اینکه نظم نهادی جامعه ما، بویژه نظم دولت، در برخورد با خطرات طبیعی و انسان ساز ناتوان است تردیدی وجود ندارد. با اینحال قصد من در اینجا پرداختن به این مساله نیست. سعی من نشان دادن سه معضل یا پرابلماتیک فرهنگی است که معتقدم بیش از نظم نهادی و دولت در جامعه ما فاجعه آفرینی می کند. معضل نخست به شیوه برخورد ما با دولت به هنگام وقوع خطرات در جامعه باز می گردد. مردم جامعه ما عموماً در این دوره های زمانی با خلق یک «کلیت» همگن از دولت و تبدیل آن به یک «لویاتان»، دولت را مقصر اصلی وقوع این خطرات می دانند و از این طریق خود و کنش هایشان را تبرئه می کنند که گویی دولت چیزی جدا از آن ها است و گویی شیوه عمل خود آن ها نمی تواند زمینه ساز وقوع خطرات و فجایع در جامعه شود. زمانی که هر گونه وسواس و دقت و نظم بخشی در اجرای کارهای خود را به کنار می گذاریم و غرق شده در عادات معمول زندگی نسبت به سرنوشت فردی و کیفیت زندگی خود بی اعتنا می شویم، باید بدانیم که ما عملاً در حال فراهم آوردن زمینه ایجاد خطر در زندگی خود هستیم. زمانی که با بی اعتنایی از پرداخت حداقلی از پول برای تعمیر آسانسور محل زندگی یا کار خود پرهیز می کنیم باید بدانیم که اندکی به احتمال سقوط ما به درون چاه آسانسور افزوده می شود و یا زمانی که از خرید یک کپسول آتش نشانی برای وسیله نقلیه خود یا محل زندگی خود پرهیز می کنیم باید بدانیم که ممکن است در خطر آتش گرفتار شویم. اگر چه وظیفه دولت ایجاد امنیت و بالابردن سطح امنیت در زندگی اجتماعی جامعه است، اما همه چیز دولت نیست و نباید انتظار داشت که دولت به همه مسائل جمعیت بیندیشد و آن ها را برطرف سازد یا مدیریت کند. مسائل جمعیت همانگونه که از کلمه جمعیت بر می آید بر عهده جمعیت است که در خصوص مسائل زندگی خود بیندیشند، به تولید گفتار بپردازند، مناسک و مقررات برای مدیریت آن ها بیافرینند و آن ها را تبدیل به نظم مادی زندگی خود کنند.

3) معضل دوم به شیوه برخورد عاطفی و احساسی ما با خطرات طبیعی و انسان ساز بر می گردد. ما خیلی زود فرآیند برخورد با خطرات و فجایع را تبدیل به «فرآیند ختم مردگان» می کنیم. صرف بیان تسلیت و ابراز تاسف کردن از آنچه در جامعه (شبیه حادثه پلاسکو) رخ می دهد، چیزی شبیه به دفن مرده و اجرای مراسم ختم و بازگشت زندگان به جریان معمول زندگی است. این شیوه برخورد با ماجرا و فجایع اجتماعی یعنی دفن ماجرا و نهایتاً دست یابی به یک پالایش روانی برای کسانی که از یک سو به شکلی مرموز خوشحال اند که خود در حادثه نبوده اند و از سویی به شکلی مضحک با تقویت احساس همدلی با مردگان در خود به یک پالایش روانی نیز دست می یابند و از این طریق انسانی و اخلاقی بودن خود را برای خود اثبات می کنند. اصولاً تمایل جامعه همواره تمایل به بازگشت سریع زندگان به زندگی معمولی و تداوم فرآیندهای معمول زندگی است. از اینرو، در همه جوامع مناسک و رسومی برای بازگشت داغدیدگان به جریان معمول زندگی طراحی شده است. اما اگر جامعه ای برخورد خود با «مرگ های انسان ساز» را مشابه برخورد خود با «مرگ های اجتناب ناپذیر طبیعی» کند و آن ها را از یک جنس بداند و آن ها را در قالب کلی «مرگ» جای دهد، این بدان معناست که آن جامعه سعی در تبرئه خود و گرایش به فرار از پذیرش مسئولیت مرگ همنوعان خود دارد. جامعه باید در قبال مرگ های انسان ساز احساس مسئولیت کند و با مطالعه نقش خود در خلق این گونه از مرگ ها سعی در کاستن میزان وقوع آن ها در جامعه نماید که متاسفانه شیوه برخورد جامعه ما با فجایع انسان ساز این گونه نیست.

4) معضل سوم به شیوه تعامل فکری ما با مساله خطر و فاجعه باز می گردد. نخست آنکه، ما اصولا در جامعه خود، بنا به فرهنگ اسلامی حاکم بر اذهانمان، خطر را نه یک مساله بیرونی بلکه یک مساله کاملا درونی می دانیم. مفهوم «ریسک» اصولا اشاره به تعامل انسان با دو خطر بزرگ طبیعت و جامعه دارد. این مفهوم خلق شد تا به ما نشان دهد که هم طبیعت و هم جامعه انباشته از نیروهایی هستند که برای زندگی انسان خطرناکند و انسان وظیفه دارد با اتخاذ رویکرد علمی به شناخت از خطرات طبیعی و اجتماعی بپردازد و با شناخت قوانین حاکم بر آن ها به کنترل آن ها اقدام کند. ما، اما، در فرهنگ خود خطر را از جنس پدیده های درونی همچون گناه و نفس و شیطان و.....می دانیم و با بی اعتنایی به جهان بیرون، عمر فردی و اجتماعی خود را صرف مبارزه با این خطرات درونی می کنیم و تنها زمانی به فکر وجود خطرات بیرونی می افتیم که آوار بر سرمان خراب شود. از سوی دیگر، به زبان دوست دانشمندی، ما گرایش عجیبی به برخورد متافیزیکی با امور و اتفاقات طبیعی داریم. ما در فرهنگ سنتی خود، اعلب رویدادها را" نشانه" معنا می کنیم. نشانه پنداشتن یک رفتار یا رویداد، نه مشاهده "بود"، که تفسیر " نمود" است. مثلا آواز جغد را نشانه بد یمنی تعبیر می کنیم؛ رد شدن از زیر ناودان در شب چهارشنبه را بد یمن می دانیم؛ عطسه کردن را نشانه تأخیر در کار( صبر) تعبیر می کنیم؛ زمان معمولی را به سعد و نحس تقسیم می کنیم و... این ویژگی سبب می شود ما امور طبیعی و روندها و فرایند ها و کنش و واکنش های پیرامون خود را به درستی درک نکنیم و شناخت لازم و مفید را از دست بدهیم. ما خیلی زود پدیده های موجود در زندگی خود را تبدیل به نشانه ای از یک باور می کنیم و با تبدیل آن به یک باور یا مناسک، توان شناخت نهفته در آن را از دست می دهیم. ما خیلی زود حادثه پلاسکو را تبدیل به کلماتی همچون «آتش نشان به مثابه عشق» می کنیم و به این شیوه زمینه ساز مرگ آتش نشانان بعدی می شویم، زیرا این کلمات مانع از شناخت ما از فرآیند دقیق تجربه خطر توسط آتش نشانان و شنیدن تجربه خطر از زبان آنان و نظم بخشیدن به مسئولیت بعدی ما در قبال حرفه آنها می شود. سخن این نیست که در مرگ عزیزانمان عزاداری نکنیم، سخن آن است که تاکید بر مراسم ختم تاکیدی بر فقدان زندگی و مدیریت آن است.

برچسب ها:
مصطفی مهرآیین

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: