طراحی سایت
تاريخ انتشار: 18 دي 1400 - 10:58

عبدالخالق ماجدی: یکی از مجادلات همیشگی و بی پایان در بین فلاسفه، بحث به روی مبانی و اصول اخلاق است. چرا و چگونه ما یک عملی را خوب یا بد می دانیم؟ معیار قضاوت و داوری های اخلاقی ما چیست؟ توماس هابز و جان لاک معتقد بودند که مبنای قضاوت و داوری اخلاقی ما، ریشه در «خودخواهی/خوددوستی» ما دارد و حتی در جایی هم که به دیگران کمک می کنیم...

دگردوستی و ضرورت هستی

عبدالخالق ماجدی

یکی از مجادلات همیشگی و بی پایان در بین فلاسفه، بحث به روی مبانی و اصول اخلاق است. چرا و چگونه ما یک عملی را خوب یا بد می دانیم؟ معیار قضاوت و داوری های اخلاقی ما چیست؟

توماس هابز و جان لاک معتقد بودند که مبنای قضاوت و داوری اخلاقی ما، ریشه در «خودخواهی/خوددوستی» ما دارد و حتی در جایی هم که به دیگران کمک می کنیم دیگردوستی و دگرخواهی ما فقط یک ماسک و صورتک می باشد و آن چه ناپیداست خودخواهی ما هست و غیرممکن است که کسی کاری انجام بدهد بدون آن که خودش ملاک و معیار باشد. اگر به دیگری هم کمک می کنیم شاید می خواهیم حال خودمان را خوب کنیم و یا این که می خواهیم شهرت و نام آور شویم و دگرخواهی ما ابزاری است برای ارضای حس خودخواهی و خوددوستی!

توماس هابز علی رغم زندگی اخلاق مدارانه و با فضیلتی که خود داشت بر این باور بود که دوستی ها و فداکاری ها چیزی نیست جز خود دوستی و خودخواهی تغییر شکل یافته و با نوشتن کتاب «لویاتان» درصدد مهار تمایلات طبیعی انسان بود تا بتوان جامعه ای ساخت بر پایه تفاهم و قرارداد دسته جمعی شهروندان.

«دیوید هیوم» مثل «باروخ اسپینوزا» ضمن این که ریشه داوری های انسان را "میل" و "احساسات" او می دانست مخالف جدی نظریه هابز و لاک و براین باور بود که در وجود آدمی دگردوستی و دگرخواهی هم وجود دارد هرچند ممکن است همیشه حریف خودخواهی و خوددوستی نشود. هردو بر "فایده مندی" و "سودمندی" بعنوان معیار قضاوت های اخلاقی تاکید داشتند. ما چیزی را خوب می دانیم که برای ما "مفید" باشد و در اینجا «اسپینوزا» با کالبدشکافی اصل صیانت ذات شرح می دهد که تمام موجودات عالم برای پایداری خودشان در عالم و هستی تلاش و کوشش می کنند و هرچیزی را که برایشان "مفید" باشد یعنی اینکه باعث افزایش فعالیت بدن شود، "مفید" می دانند و هرچه که او را متوقف و  فعالیت او را کاهش دهد ضرر و بدی می دانند و این دو کنش و واکنش یعنی افزایش و کاهش فعالیت بدن دقیقا برپایه تصورات ذهنی شکل می گیرند.

«اسپینوزا» و بالاخص «هیوم» بروی "تجربه"تاکید فراوان داشتند و عقل را قوه ادراکی می دانستند که باید بین احساسات تجربه شده مستقیم قبلی یکی را "انتخاب" کند.

دکتر سیدمرتضی مردیها مترجم کتاب «کاوش در مبانی اخلاق» هیوم تشبیه زیبایی کرده است که اگر اخلاق را یک "درخت" تصور کنیم، ریشه های این درخت بر اساس حب نفس و خودخواهی و تنه درخت برپایه خودخواهی دوراندیشانه شکل گرفته و بر شاخه های این درخت دگرخواهی و دگردوستی می روید.

به درخت اخلاق سیدمرتضی که می نگرم قانع نمی شوم! بدون دیگری نه اینکه شاخه و تنه ای نمی روید ریشه ایی هم شکل نمی گیرد. بدون دیگری بذری هم جوانه نمی زند. تمام راه تاریخ چندمیلیارد ساله حیات را ما با "دیگری" پیموده ایم و دوگانگی خوددوستی و دگردوستی را محصول ناآگاهی و جهل انسان می دانم و بلوغ عقل را به میزان غلظت و رقت دگردوستی و دگرخواهی می دانم.

اگر میل و احساسات انسان را ریشه قضاوتهای اخلاقی بدانیم بدون دیگری میلی وجود ندارد و تمام حرفم اینست که دگردوستی و دگرخواهی "ضرورت هستی" است. بدون دیگری میلی برای کسب ثروت، قدرت، شهرت و جاه و مقام تحریک نمی شود و در نتیجه عاطفه و احساسی هم ظهور نمی کند. بدون دیگری "فایده مندی" مورد تاکید «هیوم» هم بلاتعبیر می شود. آن که را هم که بدون "دلیل" دیگران را دوست دارد "عاقل ترین" می دانم هرچند که مرا مجنون و ساکن کره دیگری بدانند. می گویند کار عقل کشف روابط بین علت و معلول است!؟ خودمان را درمانده تر نکنیم:کار "عقل" عشق ورزی به دیگری هست چونکه "عقل" هستی اش را از دیگری می گیرد.

هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و چهارم - شماره 984 
مرتبط:
» کتاب هایی با تاثیر عمیق [بيش از 3 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: