هادي اخلاقي: اين سال نيست نيز چون سالهاي پيش تر مثل باد آمد و مثل باد گذشت. باد زشتي که چشمها را پر از خاک کرد و اشک آورد. اين سال که بگذرد و تمام شود قرن تمام مي شود. يک قرن ، و اينک ماييم در آستانه سال نو، قرني نو با آرزوهاي مانده، کهنه در خاک کاشته و قد نيافراشته و اين آرزوها مانده است...
و آغاز مي ? کنيم همان راه آمده را رفته را دوباره را
نسیم جنوب- هادي اخلاقي: اين سال نيست نيز چون سالهاي پيش تر مثل باد آمد و مثل باد گذشت. باد زشتي که چشمها را پر از خاک کرد و اشک آورد. اين سال که بگذرد و تمام شود قرن تمام مي شود. يک قرن ، صد سال. 36560 روز 877440 ساعت 52646400 دقيقه و گذشت با آرزوهاي بسيار بي شمار به بار نشسته يا بر باد رفته و صد سال گذشت. و اينک ماييم در آستانه سال نو، قرني نو با آرزوهاي مانده، کهنه در خاک کاشته و قد نيافراشته و اين آرزوها مانده است از ديروز و ديرباز گرد و خاک گر فته در خمره اي يا صندوقچه اي يا لاي کلماتِ کتابي دفتري روزنامه ? اي و يا ورد زباني رمقِ دست و پاي و تني. و يا در پستوي دلي نهان شده اما رها نکرده. فراموش نشده، زنده تا در هر کور سوي نوري برون افتد از پرده به اميدي که به بار بنشيند و باز روزي سالي آرزوهاي د يرينه،کهنه.
درست مثل آفتاب / که روشنايي صبح را / روشن مثل پرنده / که آزادي را، / بي کم و کاست مثل انتظار/ که ثانيه شمار ساعت را، / مي بيني؟! / من مي شناسم ات، / مثل سپيده دم که خواب نوشين را، مثل رود که/ رفتن بي سئوالش را
و اين چنين منِ ايراني مثل رود م ثل آفتاب قرني را شروع کرديم به پايان مي ? بريم و آغاز مي ? کنيم همان راه آمده را رفته را دوباره ر، دوباره راه را، با همان آرزوها استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي. اصولي که صد سال نه هزاران سال بر آن استوار مانده، مانده ? ايم. امروز روياهاي من همان روياها و دغدغه ها يم همان دغدغه هاي آن ايراني است که صد سال پيش در ايران پر تلاطمِ پايان دردآور ترين سلسله هاي اين سرزمين، قاجار ننگ آور، پيله بسته بود.
به اين آخرين روزهاي سالِ پاياني قرن که مي نگرم اولين روزهاي سال آغازين قرن را به ياد مي ? آورم که ايران زخم خورده تکه پاره شده از دندان تيز همسايه شمالي چگونه اسير جهان گستري فکري و قدرت هايي بود که ايران عزيز ما را ضعيف و ذليل مي خواستند و هنوز هم و اينک باز در فرجام دوباره برجام، در ميانه تهاجمي ننگين به همسايه اي و ملتي دگر، براي جستن راهي به خباثت، در واپسين روزهاي قرن، دو باره زوزه گرگان خواب در چشم ترم مي شکند.
چگونه در آخرين روزهاي قرن به جمهوريت و حق تعيين سرنوشت ملتي فکر مي ? کنم که در سالي که گذشت به خواست چند تن محدود، حق انتخاب ملتي محدودتر گشت. ملتي که يک قرن براي احقاق حق انتخاب سرنوشت خويش مبارزه ها کرده بود.
از اي ن ها شباهت ها گفتن سخت نيست، کم نيست. هرچند که مهم است. مهم باشد. مهم تر اما آن ايراني است که در هزار توي گرفتاري هايش و دغدغه هاي بي پايانش باز دغدغه مند است. باز اميدوار است. اميد دارد. هرچند اين اميد در گذر اين روزگار و با اين همه درد و سختي و رنج و گر فتاري و دلتنگي و سفره کم بضاعت تر شده اش، کم رنگ تر شده باشد.
براي من اما مثل هر کس ديگر، اين سال مجموعه ? اي از خوشي ها و ناخوشي ها، خنده ها و اشک ها و شکست ? ها و موفقيت ? ها بوده است. مهمترين اين دردها، قصه پر کشيدن عزيزاني چون زنده يادان رضايي و احمدي و پو ربهي بود که بودنشان اميد مي آفريد و حضور و وجودشان به جهان کوچک من طعم تازگي مي بخشيدند. از اين بين مرگ دوستي ديرينه، که در هنگام نوشتن اين متن خبرش را دوست ديگري داد تاريکم کرد.
فراز شعر استان براي هميشه مهمان ماه شد.
فراز، قصه دلنشين سي سال دوستي بود. و شعر که هميشه برايم طعم فراز مي داد.
چه شبها که بر قبر شايان، با هم مي نشستيم و او بلند مي خواند و آرام مي گريست
بگو در ماه / در ماه خاکم کنند
و فراز رفت تا قصه تلخ اين سال، تلخ، تلخ، تلخ تر شود.
و ديگر سرنوشت شوم دختران سرزمينم بود که يک به يک به دستا ن آنان که مي بايست پناهگاه شان باشند سر بريده شدند تا قطعه قطعه کردن فرزنداني به دست پدر و مادر در قلب پايتخت و يا کشتن پدر و مادري زجر فرزند کشيده به دست پسر و کشتن مادري به خواست دختر در يکي از کوچه هاي اين شهر که روح ها خراشيد و چهره ايران را مکدر کرد و بسيار دغدغه مندان اين ملک و ملت را به پرسش و پاسخ واداشت که به کجا؟
از مرگ و کرونا و پيک هاي دردآورش که بگذريم خستگي انتخاباتي بي رمق و معلوم و همفکراني که برخلاف هميشه ناگزير و خسته و نااميد و بي هيچ برنامه ? اي براي برون رفت از آن چه رقيب برايش مي خواست و خواسته بود مجبور به عزلت نشيني شدند به اميد آن که شايد حاکميت در فرصتي دوباره دگر بار روزنه ? اي بگشايد.
ديگر بازنشستگي هاي اجباري تعدادي از کساني بود که پيامد آن انتخابات و تغيير دولت، ناچار عطاي خدمت بخشيدند. مديران و مسئولاني خوشنام مانند حسن ابراهيمي، عباس جمشيدي، غلامرضا مهرجو، محمد حسيني و... از جمله اين هزاران کسي بودند که بر من حق معلمي و برادري داشتند و الگويي براي مجموعه استانداري و فرمانداري هاي اين استان به شمار مي رفتند.
در بين اين همه واقعيت تلخ و رويدادهاي ناگوار و ناخوشايند آن چه اميدي برمي افروخت اميد خدمتي کوچک به قدر نشاندن لبخندي بر لبي بود و بس. ان شاالله که چنين اتفاق افتاده باشد. دگر آن چه مايه خوشحالي و اميدي براي بودن و ماندن و روزهاي نيامده شد آغاز انتشار کتاب ? هايي بود که چندين سال چاپشان را به تعويق انداخته بودم. مهمتر نوشتن و تک ميل چند کار تحقيقي و تاريخي بود که در همين روزها به لطف الهي به سرانجام رسيد. و شايد و حتماً آن چه براي شخص من اتفاق افتاد و خوشحال ترم کرد چاپ نخستين رمان پسرم مهراب به نام «من آقاي ايکس هستم» بود که آن را در 13 سالگي نوشته و قول چاپش را دو سال پيش داده ب ودم و تقصير تاخيرش از من بود. خوشحالي از آن جهت و اميد که قلمش همچون صاحبان راستين قلم اين مرز بوم راهي به سوي آگاهي، آزادي و پيروزي بگشايد ان شاا... .
( هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و چهارم، شماره ۹۹۶)
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین