طراحی سایت
تاريخ انتشار: 26 دي 1401 - 12:05

محمد لطفي:  هنرمندي عاشق که روياهايش با ابرها و بادهاي موافق بر دل شراعي به قدمت تتاتر، و نام ازلي هنر نشست تا همچنان در دريا و با دريا بماند. شوريدگي منصور را حتي بادهاي شمال و قوس مي دانند وقتي اين اواخر خودش را به زحمت به دريا مي رساند، تا به آرامش برسد، او شهنامه اي از واژگان و حماسه هاي جاودان اين آبراهه بين المللي بود...

عباس شاهپيري:  شايد زيباترين و ساده ترين جمله اي که مي شود در مورد منصور بهرامي گفت اين است که منصور بهرامي خودش بود، يعني هيچ وقت توي زندگي و توي حرفه هنري نخواست جاي    کسي باشد و يا اداي کسي را در بياورد، به همين خاطر هم بيشتر دوست داشتني بود...



به ياد منصور بهرامي و عشقش به بوشهر

نسیم جنوب - محمد لطفي:

براي منصور بهرامي و باورهايش، و عشقش به اين ديار که بوشهر نام اوست، براي منصور که در خيزاب هاي دريا در کوبش بي امان موج روييد و رويانيد، هنرمندي عاشق که روياهايش با ابرها و بادهاي موافق بر دل شراعي به قدمت تتاتر، و نام ازلي هنر نشست تا همچنان در دريا و با دريا بماند. شوريدگي منصور را حتي بادهاي شمال و قوس مي دانند وقتي اين اواخر خودش را به زحمت به دريا مي رساند، تا به آرامش برسد، او شهنامه اي از واژگان و حماسه هاي جاودان اين آبراهه بين المللي بود.

منصور بهرامي دل در گرو مانايي داشته هاي قوم و قبيله دريا داشت تا جاودانگي بوشهر، آيين ها و قصيده هاي بي پايان، ني مه هاي آغازين که زخمي دل هر جاشو و ناخداست بمانند تا آن سوي مرز عاشقي، و خود سالها جاودانگي آن همه نشانه و رسم و آيين دريا را با آيه هاي سپيد عشق به ميهماني خانه ها برد، از بادهاي رسيده از آفريقا تا زخمهاي دل جاشو و ناخدا حماسه سرود، يک بار ديگر گويي در عصر نوين پاي نقل نقالي نشسته اي که تو را مي برد به روايت هاي بدوي، معصوميت صدايش، سادگي بيانش تو را مي کشاند به دالانهايي تاريخ، به شهر عمارت ? ها.

گاه با خود مي انديشم هنرمنداني چون ناخدا منصور بهرامي سايه کدام فرهاد عاشقند که مرگ تيشه اش را از زير گلويشان بر نمي دارد، تاتر در اسکان گاه خشن و بي رحم ما، هنري فرا مقدس، رستاخيز و نوزايي دروني به مينويي بروني است، و آنان که اين آيين را بدان سان که مي سزد، ارج مي نهند، صاحب دلاني اند که تتاتر را براي نام ونان بر نگزيدند، که انتظاري معنوي از همزاد خويشتن خويش داشته اند، و چنين بود رسم عاشقي منصور. او با لقمه به خون جگر زدن نگذاشت شمع لرزان آيينهاي بوشهر خاموش گردد، دل دريايي مردي که موطنش دريا بود، طاقتش، حياتش بريد و خسته از چرخ فرتوت روزگار و گذار عمري که سلامتي ? اش را از او ربوده بود اما فروتني و تواضع اش به ميراث هاي اين بندر باستاني را، تن رنجور و خسته از ناز طبيبان، فرصت سرودن را، نوشتن را عشق را از او نتوانست بگيرد، هر چند روح او بسيار زودهنگام تر، از رنج هاي دوران به نهانخانه سکوتش کشاند اما خيال او هنوز هم خم اندر خم کوچه هاي منتهي به دريا را مي جست. غزال احساس او تيزپاتر از آن بود که تسليم شود، او نه هنر به سيم فروخت و نه مرغ خيال به دام سيم گرفتار ساخت، منصور و منصورها در وادي هنر سربداراني عاشق اين مرز و بومند که از خويشتن خويش گذشته اند، هر چند مورد بي توجهي قرار گرفته يا مي گيرند، اما آنان به رسالت ازلي خود فکر مي کنند، آنها فرزندان ناخدايان و ملاحان جسم و روح و روان خود را در راه ماندگاري   هنر فدا مي کنند و خود چون قطره اي از اين شکوه سرمدي به دريا مي پيوندند تا جاودانه بمانند.

شايسته ديدم تا از تلاش زنده يادان منصور بهرامي، علي دشتي، حبيبه محب زاده، مهران اميري، حميد لطفي، ماشاالله وحدتيان که در يک سال بي وقفه در تمرين نمايشنامه پلتن نوشته و کار اين جانب در سال 67جهت حضور در جشنواره سراسري ياريگرم بودند سپاس گزاري نمايم، روحشان شاد.

(هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست و پنجم- شماره 1029)

 


به ياد هنرمند بوشهري؛ شادروان منصور بهرامي

هنرمندي که خودش بود

نسیم جنوب - عباس شاهپيري

شايد زيباترين و ساده ترين جمله اي که مي شود در مورد منصور بهرامي گفت اين است که منصور بهرامي خودش بود، يعني هيچ وقت توي زندگي و توي حرفه هنري نخواست جاي   کسي باشد و يا اداي کسي را در بياورد، به همين خاطر هم بيشتر دوست داشتني بود و هر کاري را که مي کرد   يک زيبايي خاصي را داشت و به دل بيشتر مي نشست. يادم مي آيد با نمايش «شوريدگان» بيشتر به همديگر نزديک شديم و همين نمايش که نوشته منصور بود باعث شد حدود دو سال تقريباً با تمرين و با اجرا و شرکت در جشنواره هاي مختلف و رفتن به تهران و اجرا، در کنار همديگر باشيم. در جشنواره قزوين بود، جشنواره سراسري تئاتر که به عنوان نمايش برگزيده آن جا منصور بهرامي بابت نويسندگي اين نمايش جايزه برتر را گرفت. مي خواهم اينجا يک پرانتز باز کنم و بگويم که منصور بسيار شوخ طبع بود يعني از هر موقعيتي که برايش پيش مي آمد يک حال و هوايِ طنز و خنده را ايجاد مي ? کرد که اطرافيان هم شاد شوند. در برگشتن از قزوين به طرف تهران بوديم که بعد پرواز داشتيم و مي ? خواستيم از تهران به بوشهر بيائيم. همراه با بچه هاي ديگر تئاتر از استان ? هاي ديگر در اتوبوس بوديم و به خاطر اين که حال و هواي طنز ايجاد کند و خنده به دل ما بياورد سکه هايي که بابت جايزه دريافت کرده بود را همين طوري مثل پول خرده که تو دستش بازي کند، آنها را بالا و پايين مي کرد، بعد سر عمد سکه ها را کف اتوبوس مي انداخت و براي اين که به استان هاي ديگر يادآوري کند که ما اول شديم مي ? رفت به آن ها مي ? گفت ببخشين والله اي سکه هاي جايزه ما افتاد کف اتوبوس زير پاتون و لطفاً بدين ما. و ما هم خنده... .  

منصور بهرامي، علاقه عجيبي به دختراش داشت؛ يعني همه چيزش خانمش و دخترانش بودند. اينجا من اين مطلب رو بگويم چون از همان اولي که اين سکه ها را گرفت فقط اسم دخترا را روي سکه ها گذاشت و ميگفت اين سکه ها متعلق به آنهاست. البته غير از حال و احوال اين نمايش، به خاطر همکاري که با ايشان در صدا و سيما و حوزه هنري داشتم خاطرات بسيار شيريني از ايشان برايم به جا مانده است. منصور بهرامي تو گردن تئاتر اين شهر خيلي حق دارد، اميدوارم هنرمندان در قبال زنده نگه داشتن نام نيک منصور به زيبايي اين حق را   ادا کنند. خداوند به بازماندگانش به خصوص دختر خانم ها و همين طور همسر داغدارش صبر عنايت فرمايد و اميدوارم که روحش شاد باشد و يادش و راهش در جامعه هنري ما مستدام باشد.

(هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست و پنجم- شماره 1029)

مرتبط:
» بوشهر، شهر هزارهاي دور [حدود 1 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: