سرهنگ علي رهبري: بعد از مدتي دادستان کل کشور به بوشهر آمد و دستور داد مرا و هفت افسر شهرباني دستگير کرده به زندان نيروي هوايي منتقل کنند. در آن ? جا براي سرگرد خلبان محمد حاجي پيام دادم که بيا که دوستت در بند است. او که به خوبي مرا مي ? شناخت از منزل براي ? مان غذا و لباس و تلويزيون آورد و در زندان برايمان امکانات فراهم کرد. بعدها سرگرد حاجي در جنگ عراق با ايران به شهادت رسيد...
ديدار با سرهنگ علي رهبري از فرماندهان اسبق شهرباني بوشهر:
نجات از تيرباران به لطف مردم بوشهر
نسیم جنوب - مهدي جهانبخشان
خيلي دلم مي خواست بروم به ديدنش و با هم گفتگويي داشته باشيم. بعد از ناهار راه افتادم و در پايان پيک کاري به رستورانش با نام شاطر عباس رسيدم و کلي گفتگو کرديم و از زمان خدمتش در بوشهر و اتفاقاتي که حين خدمت برايش افتاده بود، حرف به ميان کشيديم.
اين ديدار جالب است مخصوصا براي نسل ما که شاهد وقوع انقلاب بهمن پنجاه و هفت بوديم.
در رستورانش، شاطر عباس، روبروي هم نشسته، چاي داغ جلوم روي ميز و آغاز گفتگوهاي داغ:
آمدن به بوشهر در سال 47
سال 47در سن بيست و شش سالگي با درجه ستوان دومي به بوشهر آمدم که مدت کمي در اين شهر باشم ولي ماندنم در بوشهر مدتها طول کشيد و ناگهان احساس کردم، اصلا نمي توان از شهر بوشهر دل کند. البته شهر چيز به خصوص يا امکانات چشمگيري نداشت، بلکه بي آبي و گرما و يکنواختي بوشهر عذاب دهنده بود ولي چيزي که دل آدمي را آن ? جا چهار ميخه مي ? کرد که بماند و کار وتلاش کند، مهر و محبت و دوستي زايدالوصفي بود که در سرتاسر شهر موج مي زد و انسان نه به پست و مقام و نه به موقعيتش نگاه مي کرد و نه به هيچ چيز ديگر، بلکه مي ديد که قلبش در قلب ? هاي انسان ? هاي مهرباني گره خورده که بريدن از آن به ? شدت سخت و نشد است. آري مردم مهربان و خونگرم شهر بوشهر.
خط کشي خيابان ? هاي بوشهر
اولين کاري که به ذهنم رسيد اين بود که رانندگي در بوشهر را قانون مندکنم. بايد عرض کنم که در سرتاسر شهر نه علائم رانندگي بود و نه چراغ راهنما و نه خط کشي خيابان.
چهار چوبي ساختم که حکم کليشه براي خط کشي خيابان ها را داشت. پس از خيابان پهلوي يا سنگي و خيابان امام امروز، شروع کردم.
صدور گواهينامه رانندگي در بوشهر بعد از تهران آن زمان ? ها بعد از تهران فقط شهر بوشهر بود که مجاز به دادن گواهينامه رانندگي بود. براي گواهينامه پايه يک هم در اطراف تنگک تپه درست کردم و به افراد متقاضي گواهينامه پايه يک دادم.
نصب چراغ راهنمايي و رانندگي در بوشهر
با موافقت رئيس پليس بوشهر از محل درآمد گواهينامه هاي گوناگون، سه دستگاه چراغ راهنمايي و رانندگي تهيه کردم و با کمک برقکار طراز اول شهر يعني يعقوب، در سه نقطه پر ترافيک شهر، پايه ? هاي چراغ راهنما را مستقر ساختم.
در آن زمان چراغ ? هاي راهنمايي و رانندگي اتوماتيک نبود بلکه در سرما و گرما و باران پرسنل راهنمايي در اتاقکي مي ايستادند و چراغ قرمز و زرد و سبز را روشن و خاموش مي کردند تا وسايل نقليه چهار طرف خيابان به مسير خود ادامه دهند.
ساخت ساختمان راهنمايي و رانندگي در بوشهر
مدتي بعد به فکر افتادم که دايره راهنمايي و رانندگي را صاحب يک ساختمان مستقل کنم. همانطور که مي ? دانيد اين دايره فقط يک يا دو اتاق در کلانتري دو واقع در خيابان پهلوي (خيابان سنگي) تقريبا روبروي مسجد برازجاني ? ها (مسجد توحيد) داشت. براي اين ? کار در نبش خيابان ظلم آباد (صلح آباد) زميني را تهيه کردم که بسيار گود بود، لذا با امتيازاتي که به رانندگان دادم، حدود هزار کاميون خاک تهيه و گود پُر و ساختمان در چهار راه فعلي ميگو احداث گرديد.
اسکورت شاه و فرح
پس از مدتي خبر آمدن شاه به بوشهر براي بازديد از نيروي دريايي و هوايي و احتمالا جانمايي تأسيسات نيروگاه اتمي به گوش رسيد و من به عنوان فرمانده اسکورت موتورسوار شاه در خيابان ? هاي بوشهر انتخاب شدم.
بعد از مدتي براي اسکورت موتورسوار فرح ديبا که براي جشن هنر شيراز مي ? آمد، انتخاب شدم. در اين ميان شنيدم يکي از افسران موتور سوار بر اثر تصادف در حال از دست دادن پاي خود است و دکتر مي ? گفت پا کاملا له شده و حتما بايد قطع شود و فقط در انگلستان مي ? توانند با عمل جراحي سنگين پاي وي را نجات دهند.
نزد استاندار وقت فارس رفتم و گفتم به شهبانو بگويد که افسر مربوطه را براي مداوا به انگلستان اعزام کنند. در آن زمان به نظاميان پاسپورت و ويزا نمي دادند.
القصه با هزارمکافات کار افسر مربوطه با نام ستوان غلامي را انجام داديم و به انگليس اعزام و پاي معيوبش معالجه شد و از قطع شدن رهايي يافت.
هيچ جا بوشهر نمي ? شد
پس مدتي به بندرعباس منتقل شدم. مدتي در بندرعباس خدمت کردم و به محلات و گرگان انتقالم دادند ولي واقعا هيج جا مثل بوشهر نمي شد، هيچ مردمي مانند بوشهري ? ها خونگرم و مهربان و مهمان نواز نبود. دلم براي بوشهر پر مي زد اين بود که تقاضاي انتقالي به بوشهر را دادم.
شروع تظاهرات انقلاب در بوشهر
وقتي آمدم بوشهر در نوزده شهريور تظاهرات مردم شروع شده بود جو کشور ملتهب بود. پست فرماندهي عمليات ضد اغتشاشات را به من محول کردند. من هيچ ? وقت لباس خاص و کلاهخود و اين قبيل البسه دلهره آور و خوفناک را برتن نمي ? کردم.
نحوه شهادت جمشيد درختيان در بوشهر
تا اين ? که قتل فردي بنام جمشيد درختيان پيش آمد، نحوه به شهادت رسيدنش هم بدين صورت بود که گلوله به درب آهني برخورد و کمانه کرد و به سينه جمشيد خورد و به شهادت رسيد. بوشهر غوغا شد. راهپيمايي ها به اوج رسيد، پيراهن جمشيد را بر چوب بلندي تعبيه کرده بودند و مردم بسياري جمع شده بودند. تشييع جنازه باشکوهي بود و قرار شد از مسجد جامع عطار به سمت قبرستان شکري پياده حرکت کنند. واقعا سخت بود که عملياتي بر عليه مردم انجام دهم. سروان رهبري چگونه روبروي مردمي قرار بگرفت که از صميم قلب دوستشان داشت و آن ? ها نيز نسبت به او محبت تام و تمام داشتند.
جوانان عصباني از قتل جمشيد از راهپيمايي برمي ? گشتند و سر راه خود سنگ پراني مي ? کردند. افسري از ژاندارمري بنام رضايي هم در کنار من مسئول کنترل آشوب ? هاي شهري بود. وي بدون هماهنگي، اسلحه شليک گاز اشک آور را برداشت و به سوي جوانان شليک کرد که با تشر من مواجه شد.
به مردم اقتدا کردم و نه به قدرت
ساواک هم به شدت از دست من عصباني بود تا آن ? جا که اذيت و آزار من شروع شد. چندين بارهم آيت الله حسيني، سردمدار اعتراضات را در صندوق عقب ماشين شهرباني مخفي کردم و از دست ساواک نجات دادم.
- از سرهنگ رهبري پرسيدم مگر شما قسم نخورده بوديد که در لباس نظامي به شاه وفادار باشيد؟
سرهنگ جوابم داد: وقتي پاي مردم به ميان مي ? آيد و خواسته ? هاي ملي مطرح مي ? شود يک نظامي بايد در برابر شخصي که بالا نشسته و در پي تثبيت قدرت خودش هست و دست به کشتار مي ? زند، به مردم اقتداء کند نه به قدرت. مردم هستند که هميشه در تاريخ مي ? مانند، قدرت ? ها هميشه عوض مي ? شوند).
سرنگوني مجسمه شاه در بوشهر
اوضاع مملکت به شدت آشفته مي شد. انقلابيون با سري نترس به مصاف رژيم شاه برخاسته بودند. تمام تلاش من اين بود که نظاميان گارد، به مردم لطمه نزنند و سعي مي کردم از کشتار جوانان جلوگيري کنم .
شبي جوانان از من خواستند که براي پائين کشيدن مجسمه شاه کاري به کارشان نداشته باشم. من هم عده ? اي را مشغول مجسمه واقع در کنار دريا نمودم و جوانان مجسمه واقع در ميدان را به زير کشيده و آن را با خودرو در خيابان روي زمين مي ? کشيدند. مردم مرا روي دوش گذاشتند و در خيابان مي ? گرداندند. البته انداختن مجسمه شاه در شهرها همگاني شده بود لذا دستور توقيف من صادر شد ولي تيمسار موقر فرماندار نظامي مانع شد و گفت کنترل کردن اوضاع و جلوگيري از خونريزي را از سروان رهبري بايد ياد گرفت.
همان شب ژاندارمري و گارد براي بردن مجسمه و آتش زدن کاروان خودروها وارد عمل شدند. به جوانان گفتم که خودتان را نجات دهيد که قصد کشتار وسيع را دارند. لذا ماشين وانت کشنده مجسمه و خود مجسمه را به داخل ژاندارمري منتقل کردند.
دستگيري توسط کميته انقلاب در بوشهر
بعد از پيروزي انقلاب که از بلاتکليفي درآمدم، دستور دادند لباس بپوش و با چهار افسر به سمت برازجان براي افتتاح شهرباني حرکت کن.
دم پليس راه بوشهر- شيراز از طرف کميته دستور توقيف مرا صادر کردند و دليلشان اين بود که مي ? گفتند شب عملياتي که منجر به شهادت زاهدي شد، سروان رهبري فرمانده عمليات بوده، ولي معلوم شد که شهادت شهيد زاهدي از طرف ژاندارمري بوده لذا موقتا آزاد شدم.
در زندان نيروي هوايي
بعد از مدتي دادستان کل کشور به بوشهر آمد و دستور داد مرا و هفت افسر شهرباني دستگير کرده به زندان نيروي هوايي منتقل کنند.
در آن ? جا براي سرگرد خلبان محمد حاجي پيام دادم که بيا که دوستت در بند است. او که به خوبي مرا مي ? شناخت از منزل براي ? مان غذا و لباس و تلويزيون آورد و در زندان برايمان امکانات فراهم کرد. بعدها سرگرد حاجي در جنگ عراق با ايران به شهادت رسيد.
خطر صدور حکم اعدام
حاکم شرع هادوي دستور تشکيل دادگاه انقلابي را داد که احتمالا نتيجه آن تيرباران من مي ? شد.
القصه در سالن محمدرضا شاه اسبق که بوشهري ? ها آن را بنام سالن فرهنگ مي شناختند و حالا هم به نام سالن باهنر خوانده مي شود تحت تدابير امنيتي دادگاه تشکيل شد.
نجات از تيرباران به لطف مردم بوشهر
حاکم شرع هادوي با تعجب گفت: شما کي هستيد که مردم بوشهر اين قدر سند وثيقه مي ? آورند و مي ? گويند بچه ? هاي مارا بگيريد به جاي سروان رهبري؟
حاکم شرع با توجه به مستندات و شاهدان عيني حکم برائت من را صادر کرد و شايد باورتان نشود در حدود 50 الي 60 گوسفند براي اين موضوع قرباني کردند و دوباره مردم مرا بر دوش گرفتند و شادماني کردند.
چگونگي تأسيس رستوران شاطر عباس
من مسئول تصادفات ناحيه دو تهران بودم، روزي سربازي با خودرو ارتشي در خيابان با فردي تصادف کرده بود. رفتم تا سرباز ماتم گرفته و گريه مي ? کند و مي ? گويد بيست روز به پايان خدمتم مانده، نمي ? دانم با اين مصيبت چکار کنم.
به شخصي که ماشينش صدمه ديده بود گفتم لطفي در حق سرباز کن و اجازه بده ايشان از بيمه شما براي خسارت خودرو ارتش استفاده کند، آن فرد هم که انسان با وجداني بود، پذيرفت و قضيه ختم به خير شد و ماهم رفتيم سرپستمان.
روزي شخصي نزدم آمد و گفت من با سرباز نسبت دارم. چندين ملک از جمله همين جاي پارک وي دارم که به پاس محبت شما، با قيمت مناسب براي اجاره در اختيارتان قرار مي دهم باماهي 45هزارتومان. منهم 400هزارتومان قرض گرفتم و اين رستوران را راه انداختم و رستوران شاطر عباس شد برند مهمي در تهران بلکه در ساير شهرها ايران و حتي قطر و دُبي شد.
ما سعي مي کنيم بهترين کيفيت غذايي، بهترين پذيرايي و مؤدب ترين گارسن ? ها و بهترين سرويس ? ها را براي رضايت مشتري هايمان داشته باشيم.
(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم- شماره 1055)
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین