سيروس شيبو: خودم را ميان خاطرات ديدم، گرم و صميمي، همه بودند، خيلي شلوغ و پر سرو صدا، همه چيز در ذهنم موج مي ? زد. دم دروازه شلوغ بود، پلاکارت سينما را نگاهي انداختم فيلم سلطان قلب ? ها، تعريفش را زياد شنيده بودم به خودم گفتم شب با دوستانم برم سينما فيلم قشنگيه. چشمم به مجسمه...
پياده در کوچه خاطرات بوشهر
سيروس شيبو
خودم را ميان خاطرات ديدم، گرم و صميمي، همه بودند، خيلي شلوغ و پر سرو صدا، همه چيز در ذهنم موج مي ? زد. دم دروازه شلوغ بود، پلاکارت سينما را نگاهي انداختم فيلم سلطان قلب ? ها، تعريفش را زياد شنيده بودم به خودم گفتم شب با دوستانم برم سينما فيلم قشنگيه. چشمم به مجسمه شاه که وسط فلکه بود افتاد.
خيلي بزرگ بود، صداي جواد پتان که دو دله آب به وسيله کنتار رو دوشش حمل مي ? کرد شنيدم که مي ? گفت علي يارت، علي يارت... با دوستاش شوخي مي ? کرد، سورکي هم بود بهش مي ? گفتند سورکي سه تا به يکي و او هم مي ? خنديد. علي خادم مثل پليس راهنمايي وسط خيابان ايستاده بود و ماشين ? ها را جريمه مي ? کرد و مردم با خنده به او پول مي دادند... يونس اشکو توي مغازه کوچک روزنامه فروشيش ايستاده بود، مجله و روزنامه ها را مرتب مي ? کرد.
آن طرف فلکه دروازه رفتم علي پکورايي پشت گاري چهار چرخش پکورا درست مي ? کرد و مي ? فروخت، بوي پکورا آن اطراف غوغا مي ? کرد و آدم گشنه را به طرف خود مي کشاند. علي سيگاري توي دکه نشسته بود به فلکه دروازه خيره شده و در افکار خود غرق شده بود... کنار خيابان به طرف مسجد پيرزن که مي ? رفتي دي جيجو حلوا مي ? فروخت، حلواي انگشت پيچ دي جيجو معروف بود. حاج فتحعلي سيني بزرگ کيک روي سر داشت و توي مغازه رفت.
جلوتر که رفتم مغازه خليل قصاب گوشت تازه گوسفند داشت چند تا مشتري ايستاده بودند و خليل با مهارت دسته ساطور در دستانش مي ? چرخاند و گوشت تکه مي ? کرد و به مشتري مي ? داد.
دم دکون مندو قرصي شلوغ بود، يکي پشمک مي ? خواست، يکي مسقطي، انواع شيريني هاي تازه بهت چشمک ميزدند و او با خنده و شوخي مشتري ? هاي خود را رد مي ? کرد، مي ? خنديد و مي ? گفت نوش جونتون، بخوريد نوش جونتون.
بوي دم نوش ? هاي عطاري توي بازار فر گرفته بود، عطاري درويش منش، موافق و مجيدي هميشه دکونشون شلوغ بود جلوتر که رفتم اسميل (اسماعيل) سرخو کنار مغازه عطر فروشيش دستانش به کمر زده بود و رهگذران را تماشا مي ? کرد و با دوستانش سلام عليک و شوخي مي ? کرد. جنب مغازه اسميل مغازه خيط و قلاب فروشي جاويدي بود، هميشه دکانش شلوغ بود و بچه ? هاي چهار محل قديمي بوشهر براي خريد خيط و قلاب پهلوي او و برادرش مي ? آمدند، صداي چکش زدن ملاحسين بر بدنه ديگ مسي آهنگي بود با شمارش قدم ? هاي رهگذران، زني چادر به سر کنار مغازه ملاحسين ايستاده و بچه کوچک خود را زير چادر شير مي ? داد و منتظر ملاحسين بود که کارش تمام شود و براي او دعا بنويسد، ... بوي کله پاچه از مغازه موندو کله اي غوغا مي ? کرد... سر نبش پيچ بازار مغازه کوچک پارچه فروشي اسحاق يهودي بود، چند زن زيبا با موهاي بلند و آرايش کرده از او پارچه مي ? خريدند و اسحاق پارچه ? ها را با خط ? کش بلندي متر مي ? کرد و با قيچي مي ? بريد، تا مي ? زد و به آن ? ها مي ? داد... مغازه قليون فروشي مندسن (محمدحسن فرزين) قليون ? هاي زيادي بيرون مغازه گذاشته بود و خودش توي مغازه قليون مي ? کشيد و چاي مي ? خورد مغازه کنار او لوازم تحرير فروشي چوبک بود...
دم قهوه خونه خيلي ? ها از کسبه بازار و مردم عادي نشسته بودند قليون مي ? کشيدند و چاي مي خورند. شاگرد قهوه ? چي پشت سر هم قليون و چاي مي ? آورد... آزو با چاقو ضامن ? دارش بازي مي ? کرد و آن را در دستانش مي ? چرخاند و روي زمين خط مي ? کشيد، مسلم کنار او نشسته بود و قليون مي ? کشيد و با هم حرف مي ? زدند و ايرج کريمي براي آن ? ها نوحه مي ? خواند. از جمع صميمي آن ? ها بيرون زدم... توي بازار ميوه فروش ? ها صدا ها در هم مي ? پيچيد و دکان ? داران ميوه ? هاي خود را تبليغ مي ? کردند، حمال ? هاي کوچک و بزرگ بازنبيل ? هاي حصيري خود به رهگذران مي ? گفتند آقا، خانم ، حمال نمي ? خواي، بچه حمال نمي ? خواي؟ صداي علي شربتي توي بازار پيچيد، «علي شربتيوم، شربت» و دو ليوان در دست با مهارت بهم مي ? زد و شعر مي ? خواند «علي شربتيوم، شربت، شربت خنک، شربت، علي شربتيوم شربت»، صداي پتک بر سندان آهنگران بلند شد و آن ? ها با بازوان ستبر خود پتک ? ها را بر آهن ? هاي سرخ از آتش بر سندان مي ? زدند. به طرف بازار ماهي فروشان رفتم ماهي ? هاي تازه توي سيني ? هاي بزرگ بهت چشمک مي ? زدند، انواع ماهي از سبيتي، همور، راشگو، بتان، ميد، ميگو و...
دم ارگ رسيدم، نانوايي شلوغ بود، جلوتر دکان بقالي مشتي مرتضي برنج و عدس، لوبيا، نخود... مي ? کشيد و به مشتري مي ? داد و خيلي از اهالي محله شنبدي و بهبهاني از او قرضي مي ? بردند.
زنگ تعطيلي مدرسه گلستان زده شد و بچه ? ها با هياهو بيرون آمدند.
دم دکون ابريم (چشم نور) شلوغ شد و بچه ? ها بستني مي ? خواستند، دي مانسا هم روي زمين چادرش را پهن کرده بود و کشک مي ? فروخت. دم دکون عبدل شلوغ بود، صداي جلز ولز باميه توي ماهي تابه گسار گرفته ? اش بلند شد، بوي باميه گرمه بچه ? ها را به طرف خودش مي ? کشاند، يقران به عبدل مي ? دادند و او باميه را از ماهي تابه بيرون مي ? آورد، روغنش را توي تشتي که کنارش بود مي ? ريخت و در شيره شکر که درست کرده بود ميزد توي کاغذ مي ? پيچيد و به بچه ? ها مي ? داد.
کاغذ هواي دو زاري و پنج زاري توي سقف مغازه او بازي مي ? کرد، فرفروک هم گوشه مغازه داشت.
عمو کريم شيبو تو مغازه نشسته بود و هيزم و زغال و... براي فروش داشت. بالاتر که رفتم به مغازه علي اکبر رسيدم، داشت بستني درست مي ? کرد و دبه فلزي در بشکه چوبي و در بشکه تکه ? هاي يخ بود که روي آن ? ها نمک ميريخت، دبه فلزي را با مهارت وسط يخ ? ها مي ? چرخاند، بنک توي کاغذ قيفي که درست کرده بود گوشه مغازه گذاشته و هر کدام يک قران مي ? فروخت، ناردونه خوشمزه ? اي هم داشت.
جلوتر که رفتم مغازه دي شعبون بود و قنبر بيرون مغازه نشسته بود، تسبيح به دست، در فکر فرو رفته بود. کوچه بعد مغازه دي بشير بود، بچه ? ها از او شيريني و بيسکويت مي ? خريدند، او نفت هم براي فروش داشت. محوطه پشت مسجد، سراي گل ابريشمي حسن ماندني با پدرم نشسته بودند و خيط و قلاب ? هايشان را درست مي ? کردند و رده مي ? زدند، با هم صحبت مي ? کردند و مي ? خنديدند... سر کوچه زن ? هاي محل نشسته بودند و صحبت مي ? کردند و صداهاي ? شان انعکاس زمان به همراه داشت.
توي ميدون مسجد رسيدم، بندکشي سقف ميدون تمام شده بود و با بمبو (چوب بلند) تلوارهاي روي بندها را جا به جا مي ? کردند و شرا مي ? کشيدند. محمود بشير ديوارهاي ميدون مسجد را سياه پوشي مي ? کرد و مسجد را براي عزاداري محرم آماده مي ? کردند. نم نم باران مي ? باريد، بچه ها هفت سنگ بازي مي ? کردند، بازي عوض شد، بازي چوب کيلي شد، چيش بروک، ده بيست سي چهل... و من توي همه بازي ? ها بودم... در آخر خودم را ديدم که يک نفس هبو مي ? کشيدم... علي شير خدا به دشت کربلا هبووووووووو....
(هفته نامه نسیم جنوب- سال بیست و ششم، شماره 1060)
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین