طراحی سایت
تاريخ انتشار: 28 آبان 1402 - 13:16

سيد قاسم ياحسيني:   با گذشت سن و نشستن برف پيري بر سرم، يک راز بزرگ را کشف کرده ? ام که مايلم با شما خوانندگان در ميان بگذارم. راز ساده و پيش پا افتاده ? اي هم هست! در يک  کلمه به ?  شما عرض کنم که کتابِ خوبِ مطلق وجود ندارد! دقت بفرمائيد عرض نکردم «کتاب خوب» وجود ندارد، بلکه گفتم کتابِ خوبِ مطلق وجود ندارد...

کتاب خوب چيست؟

(تأمل فلسفي درباب کتاب)

نسیم جنوب - سيد قاسم ياحسيني

چند ماه پيش به دعوت جمعي از دوستان فرهيخته به سالن اج تماعات کتابخانه خليج فارس بوشهر (واقع در محلة دواس) رفتم تا با آنان درباره «مفهوم کتاب خوب» صحبت کنم. براي آن که آن جمع را، که حدود سي زن و دو مرد بودند، درگير قضيه کنم، از تک ? تک آنان خواستم تا برداشت و ذهنيت خودشان را از مفهوم «کتاب خوب» بيان کنند. چند نف ر کتاب خوب را کتابي سرگرم ? کننده دانستند، جمعي کتابي پُرمحتوا، عده ? اي ديگر، کتابي عميق، پخته، اصيل و چند نفر ديگر هم پاسخ ? هايي از اين دست دادند. براي بيشتر درگير کردن آن جمع، پرسيدم که مفاهيمي چون «سرگرم کننده»، «پُرمحتوا»، «عميق»، «پخته»، «اصيل» را تعريف ک نند!

«سرگرمي» را خوب تعريف کردند! گفتند: کتابي که وقت ما را پُر کند و ندانيم زمان چطور سپري مي ? شود.

  اما من دست ? بردار نبودم. از تعريف مفاهيمي چون پُرمحتوا، عميق، پخته و اصيل پرسيدم. اما به مصداق «چو عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ? ها» تقريباً هيچ کدام نتو انستند پاسخ قانع ? کننده و خردپسندي به اين پرسش ? ها بدهند. برخي حتي از اين ناتواني کمي تا قسمتي عصباني شدند و جلسه را به بهانه ? اي ترک کردند. همان موقع ياد نام يک کتاب و يک خاطره افتادم. يکي عنوان کتابي از زنده ? ياد يدالله رويايي با عنوان «هلاکت عقل به ? وقت اندي شيدن» که براي نخستين بار در سال 1359 در سفري که از بوشهر به تهران کرده بودم، جلو دانشگاه تهران و در خيابان انقلاب، پشت يکي از کتابفروشي ? ها آن را ديده بودم و از عنوانش سخت تکان خورده بودم.   ديگري خاطره جالبي يادم افتاد از خواندن يکي از کتاب ? هاي افلاطون! نوج واني بودم که با راهنمايي دايي سعيدم، کتابي از افلاطون به دستم رسيد. کتاب طبق معمول ديگر آثار افلاطون گفت ? و ? گوي سقراط بود با چند نفر دربارة مفهوم «فضيلت»! همة ما روزانه ممکن است در مکالمات و يا نوشته ? هاي خود از اين کلمه استفاده کنيم و يا آن را بنويسيم. اما اگر بخواهيم بسان سقراط/افلاطون درباب معني و مفهوم و حدود و ثغور همين يک کلمه بينديشيم و به قول معروف مته به خشخاش بگذاريم، بسيار دشوار است به همين معنا و مفهوم «فضيلت» پاسخ بدهيم!

در آن جلسه از حضار خواستم مفهوم «خوب» را تعريف کنند. باز بازار تضاد عقايد گر م شد! هرکسي پاسخي داد که آن ديگري و البته من قانع نشد/نشديم! وقتي کار به اين ? جا رسيد، احساس کردم حضار جور ديگري به ? من مي ? نگرند و احياناً فکر مي ? کنند دارم آنان را سرِ کار مي ? گذارم و يا قصد فضل فروشي دارم!

ناچار بقيه برنامه ? اي را که براي به چالش کشيدن حضار داشتم کنار گذاشتم و وارد بحث اصلي ? ام شدم. موضوع اين است که اگر بخواهيم «کتاب خوب» را تعريف کنيم، اول از همه، بايد مفهوم و کلمة «خوب» را تعريف کنيم. اما «خوب» براي چه فردي؟ در چه سني؟ براي چه موضوعي؟ براي چه هدفي؟

تصور کنيد دانش ? آموز کلاس ششم دبستان باشيد. کتاب خوب براي چنين سني چيست؟ آيا همين فرد در سن شصت سالگي نيز همان کتاب، برايش کتاب خوبي است؟ آيا کتابي که براي يک دانشجوي رشتة شيمي «کتاب خوب» است، همان کتاب براي دانشجوي رشتة ادبيات يا فلسفه هم خوب است؟ آيا همان کتاب خوب براي آن دانشجوي رشتة شيمي، زماني که آن دانشجو ادامه تحصيل داد و دکتراي رشتة خود را گرفت و چند سال هم در دانشگاه تدريس کرد يا در يک مؤسسة تحقيقاتي به کار و پژوهش پپرداخت هم همچنان «کتاب خوب» تلقي مي ? شود؟

اجازه بدهيد يک تجربة شخصي خودم را برايتان روايت کنم. دانش ? آموز سوم کلاس راهنمايي بودم که رمان «مادر» نوشتة ماکسيم گورکي، ترجمه سروش حبيبي را خواندم و مثل هم نسلانم در آن زمان کلي هم لذّت بُرده و احساس انقلابي بودن کردم! شايد بيست سال گذشت. جهان و من تغيير کرد/کرديم. دوستي همين کتاب را، اين بار به ترجمة زنده ? ياد محمد قاضي به من امانت داد. ب ا ولع شروع به خواندن دگربارة کتاب محبوبم کردم، اما بايد اعتراف کنم هنوز به صفحه صد نرسيده بودم که احساس کردم ديگر کشش ندارم کتاب را بخوانم و تمام کنم؛ يا اگر بخواهم صادقانه عرض کنم، کتاب ديگر برايم کشش نداشت! يک رماني که زماني در شمار «کتاب ? هاي خوب» من و ه م نسلانم بود، در زماني ديگر، حتي با ترجمة درخشان مترجمي برجسته چون محمد قاضي، نتوانست مرا جذب و جلب کند و همچنان برايم «کتاب خوب» باشد. چنين حس و حالي را بارها شخصاً تجربه کرده ? ام. اطمينان دارم شما هم اين تجربه را داشته ? ايد. به ? جايي رسيده ? ام که مثل آن مُق ني در کتاب «کوير» دکترشريعتي که نويسنده دلش نمي ? خواست دگرباره او را که حالا پير و ناتوان شده بود ببيند، ديگر حاضر نيستم دگرباره کتاب ? هاي محبوب دوران نوجواني و جواني ? ام را بخوانم، زيرا مي ? ترسم تجربة تلخ رمان «مادر» برايم تکرار شود که بارها هم تکرار شده است. من تمام مجموعه آثار صمد بهرنگي را در سال 1359 خواندم و از برخي از آن ? ها واقعاً لذت بردم. اعتراف مي ? کنم که الان سال ? هاست جرأت بازخواني آثار اين نويسندة جوانمرگ شده انقلابي را ندارم. مي ? دانيد چرا؟ چون هراس دارم آن «لذت متني» که در هنگام خواندن آثارش به من د ست داد، ديگر تکرار نشود. چنين است آثار دکترعلي شريعتي!

دوباره بازمي ? گردم به پرسش اول: کتاب خوب، چه کتابي است؟ با گذشت سن و نشستن برف پيري بر سرم، يک راز بزرگ را کشف کرده ? ام که مايلم با شما خوانندگان در ميان بگذارم. راز ساده و پيش پا افتاده ? اي هم هست! در يک کلمه به ? شما عرض کنم که کتابِ خوبِ مطلق وجود ندارد! دقت بفرمائيد عرض نکردم «کتاب خوب» وجود ندارد، بلکه گفتم کتابِ خوبِ مطلق وجود ندارد. کتابي که ممکن است فردي را دچار انقلاب روحي بزرگي کند، ممکن است هيچ جذابيت و جاذبه ? اي براي فرد ديگري نداشته باشد. حتي چن ان که در روايت تجربه شخصي خودم، ممکن است کتابي در سني براي يک فرد «کتاب خوب» باشد، اما همان کتاب براي همان فرد در سن و سال ديگري، هيچ خوب و ارزشمند نباشد.

اگر بخواهم بحث را کمي فلسفي کنم، «خوب» يک امر ذهني و سوبژکتيو است. خوب يک مفهوم ذهني است. مثل زيبايي ! تصور بفرمائيد اگر انسان بر کُرة زمين نباشد، خوب و زيبايي نيز وجود نخواهد داشت. خوب و زيبا برساخته ? هاي انساني و اجتماعات انساني است که در هر فرهنگ، دوره و تمدني نيز تاريخي دارد. درست مثل خودِ «عقل» که به قول هگل تاريخ دارد، موضوعي که کانت متوجه آن نشد و ا ز «مطلق عقل» گفت که چنين چيزي نداريم!

همة پديده ? هاي انساني، تاريخ دارند که اين تاريخ، براي ذهن ? هاي سنتي حتي ممکن است غيرقابل قبول باشد. يک مثال ساده مي ? زنم تا خوب بتوانم موضوع را جا بيندازم. شده که فردي از يک غذا خوشش بيايد و ديگري از آن بدش بيايد. من عاش ق بادمجان هستم، همسرم از آن نفرت دارد! حالا بايد پرسيد بادمجان خوب است يا بد؟ پاسخ راه گشا اين است: بادمجان براي کي و چه کسي؟ چنين است رنگ قرمز براي من و رنگ زرد براي ديگري؟ رنگ زرد بهتر است يا قرمز؟ بنفش چطور؟

«خوب» نيز چنين است. ما در خارج از ذهن مفهومي به نام «خوب» نداريم. خوب يک برساختة ذهني است. بنابراين کتاب خوب هم نداريم! بايد گفت: کتاب خوب براي چه سني؟ چه ملتي؟ چه زماني؟ چه حالي و چندين «چه»ي ديگر! خوب بودن يک ذهنيت اکسپرسيونيستي است. درست مثل غروب آفتاب که روزي براي ما ممکن است زيبا و دل ? انگيز باشد و مثل برق و باد زمان سپري شود و روز ديگر زشت و غم ? انگيز باشد و دقيقه ? هايش نيز چون سالي نگذرند! خورشيد و طلوع و غروب آن يکي است و ميلياردها سال است که اين تکرار مدام و مستمر ادامه دارد، اما «حال» و «احوال» من چي؟ حال و احوال تو چي؟

در تاريخ کلام و فلسفة اس لامي ميان دو مکتب رقيب «اشاعره» و «معتزله، بحث دامنه ? دار و پُرمناشقه ? ي فلسفي ـ کلامي وجود داشت که به نوعي مربوط به بحث فعلي ما هم مي ? شود! بحث اين بود که آيا مفاهميي چون «خوب» و «بد» ارزش و وجود ذاتي دارند يا مفاهيمي اعتباري و برساخته بشري مي ? باشند؟ مثلاً « عدالت» و «نيکي» في نفسه خوب هستند يا چون خداوند به انجام آن ? ها فرمان داده، خوب هستند؟ اشاعره مي ? گفتند: خداوند هرکاري کند، عادلانه است و عين عدالت، حتي اگر کودک بيگناهي را به دوزخ بفرستد و عابد سجاده نشيني را. «عدالت» في نفسه وجود خارجي ندارد. اما معتزله مي ? گفتند: عدالت و کثيري از مفاهيم ديگر، حقيقت ذاتي دارند، چه خدا به آن فرمان داده باشد و چه نداده باشد. ضمناً هرچه خدا انجام مي دهد، عين عدالت نيست، بلکه خدا عادلانه رفتار مي کند. عدالت ملاکي بيروني است که خدا هم از آن تخطي نمي ? کند. از اين روي معتزله قائل به «حُسن و قُبح ذاتي» بودند. يعني مي ? گفتند که برخي مفاهيم درست و خوب، حُسن، و برخي مفاهيم بد، قَبيح، في نفسه خوب يا بد هستند و هيچ ربطي هم به خدا و مذهب ندارد. اما اشاعره چنين نبودند. از اين روي، مولوي، که يک متفکر و شاعر اشعري مذهب بود، در شعري مشهور گفته ا ست:

آن ? چه ان خسرو کند، شيرين کند

چون درخت تين که جمله تين کند!

هر کاري خدا بکند، خوب است، نه کارهاي خداوند خوب است!

بگذريم و جمع ? بندي کنم!

کتاب خوب وجود ندارد! بسته به ? سن، حال، دانش، ديدگاه، حتي مليت و جنسيت، معيار «خوب» بودن تغيير مي ? کند. همچنان که «خ وب» يک امر نسبي و ذهني است، «کتاب خوب» نيز چنين است.

انشالله همواره کتاب خوب نصيبتان شود و آن را بخوانيد و لذت ببريد!

(هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست و ششم، شماره 1062)


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: