برادر جمپولوي (دوقلو) من (ابراهيم هوشيار) / علاقه و دلبستگي?اش به بوشهر را حفظ کرده بود (دکتر رسول هاشمي) / براي پرويز هوشيار عزيز ( دکتر رضا معتمد) / اسمي مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري (حسين طالبي) / صحنه گردان جلسات بوشهري?هاي مقيم مرکز (ابراهيم ميگلي?نژاد) / و خزاني ديگر در بوستان علم و هنر و انديشه بوشهر (خورشيد فقيه) / پرویز هم پرید (عبدالمجید زنگویی)/ ماجراي آن دوربين هشت ميلي متري (هاشم هاشم?زاده)، سال?هاي سخت و سخت?تر (فريده كاردانى)...
درگذشت پرويز هوشيار؛ نويسنده و هنرمند متعهد و دلسوز بوشهري
شادروان ? پرويز هوشيار، انساني فرهيخته، فداکار، باسواد، هنرمند، نويسنده و آموزگاري توانا بود. وي ? بعد از فارغ ? التحصيلي و اتمام دوره سربازي، براي خدمت به جوانان شهر و استانش، به سمت دبيري، در آموزش و پرورش بوشهر استخدام شد. ? آموزش به شاگردانش را با عشق و علاقه شديدي به عهده گرفت که در نتيجه اين تعهد و تلاش، چهره ? هاي سرشناس و فرهيخته ? اي پرورش يافتند. گرچه در اين راه زير فشار و تهديدهاي زيادي قرار داشت، اما به کار خود ادامه مي ? داد. ? افراد بدانديش، لحظه ? اي او را آرام نمي ? گذاشتند تا اينکه اقدامات آنان به نتيجه رسيد و وي از آموزش و تدريس منع شد. ? او از قبل از انقلاب، به حرفه عکاسي و فيلمبرداري علاقه داشت و از بنيانگذاران سينماي آزاد در بوشهر بود. نتيجه فعاليت هنري وي در آن سال ? ها، ساخت چند فيلم مستند 8 ميليمتري بود. ? درد و رنج مردم، خصوصا همشهريانش او را عذاب مي ? داد و سعي مي ? کرد آن را در قالب فيلم و عکس بيان کند. ?? از پايه ? گذاران انجمن بوشهري ? هاي مقيم مرکز بود و سعي زيادي در برپايي جلسات و رفع مشکلات همشهريان خود مي ? نمود. در مقابل دوستانش فداکاري زيادي نشان مي ? داد. ? رابطه و دوستي نزديکي با زنده ? ياد منوچهر آتشي داشت و بيشتر وقت خود را در مصاحبت با وي مي ? گذراند. پس از مرگ آتشي نيز تلاش زيادي براي دفنش در بوشهر کشيد و همواره يک پاي ثابت مراسم سالکوچ آتشي بود. ?? اهل مطالعه و نوشتن بود، در چند سال گذشته و در ابتداي بيماريش، با رفتن به مناطق دور افتاده استان بوشهر، به جمع ? آوري مطالب، اسناد و تهيه عکس پرداخت که متاسفانه با شدت گرفتن بيماريش، اين نوشته ? ها و مطالب، نشر نگرديد. نسيم جنوب درگذشت اين نويسنده و پيشکسوت هنري بوشهر را خدمت خانواده داغدار ايشان و اهل فرهنگ و هنر تسليت عرض مي ? کند.
هنرمند و داستان ? نويس بوشهري درگذشت
پرويز هوشيار، هنرمند و داستان ? نويس بوشهري به ? دنبال تحمل يک دورة طولاني بيماري در 72 سالگي درگذشت.
به گزارش خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) در بوشهر، اين نويسنده و هنرمند جنوبي که از بنيانگذاران سينماي آزاد در بوشهر و پايه ? گذاران انجمن بوشهري ? هاي مقيم تهران بود، متولد سال 1330 در بوشهر بود که پس از کسب ديپلم از دبيرستان سعادت بوشهر در دانشگاه مشهد پذيرفته و با کسب ليسانس روانشناسي از اين دانشگاه دانش ? آموخته شد.
هوشيار بخشي از عمر خود را وقف تدريس در دبيرستان ? هاي بوشهر کرد.
وي از دوران دانشجويي به عکاسي و تئاتر پرداخت و فيلم ? ? هاي کوتاه هشت ميلي ? متري «تبعيض»، «روزه گدابي» و «عروسي خواهر» را ساخت. از هوشيار تاکنون مقالات ادبي و اجتماعي بسياري در نشريات مختلف به چاپ رسيده است. او مجموعه ? داستان «تيمسار مدير» را که حاصل تجربه ? هاي شخصي خود در دهه چهل است، در سال 1391 منتشر کرد.
پرويز هوشيار اين مجموعه داستان را با شش داستان کوتاه در سال 1391 به همت نشر «ليان» منتشر کرد. اين اثر دربردانده داستان ? هايي به نام ? هاي «شکار ميگ»، «تيمسار»، «مدير»، «حشر»، «رؤياي دريايي»، «دلتان مي ? خواهد چکاره شود» و «غلو علف ? خوار» است.
نويسنده در مقدمه کتاب هدف از نوشتن اين داستان ? ? ها را نشان دادن واقعيت وضعيت دوران پهلوي دوم و بيان پاره ? اي از ناملايمات فقر و فلاکت و ستم ? ? هاي اعمال شده به مردم در آن دوران ذکر کرده است. فضاي اغلب داستان ? هاي اين مجموعه بوشهر است و طبقات فرودست جامعه قهرمانان آنها هستند که مورد ظلم قرار گرفته ? اند و در بيشتر موارد شيوه تعليم و تربيت آن دوران محور داستان ? ها است.
برادر جمپولوي (دوقلو) من
ابراهيم هوشيار
- مرد ! من حامله ام نميتونم روزه بگيرم بچه تلف ميشه.
- روزه از واجباته سعي کن هر طور شده انجامش بدي.
-تو اين گرماي بوشهر بخدا بچه داغون ميشه.
- من از مجتهد هم سئوال کردم ميگه بگيره ثواب داره... .
وچنين شد، پسري زيبا و نحيف بدنيا آمد و اين ضعف تا پايان عمر با او بود. زمان گذشت برادرش به دنبال او به دنيا آمد و ايندو با هم بزرگ شدند. هميشه همراه، و برادر بزرگتر الگوي برادر کوچکتر هم بازي بودند و بزرگ مي ? شدند.
- تو اول بپر.
- خيلي بلنده، من هنوز درست شنا بلد نيستم
وآن شد که با هم به دريا پريدند.
اين ? قدر در کنار هم و با هم بودند که يکي بودند. همه تصور مي ? کردند دوقلويند.
با شروع مدرسه و گام نهادن در يک راه مشترک همدلي ادامه يافت، مسير دوگانه روزانه رفت و برگشت به مدرسه و دلمشغولي هاي مسير، پيوند را محکم تر مي ? کرد. برادر بزرگتر، پرويز، کوشا و درسخوان بود مدام کتاب مي ? خواند و همچنان الگوي برادرخود بود. در دبيرستان کوشا بود و به عکاسي و فيلمبرداري علاقمند شد، با دوربين عکاسيش مدام از سوژه ? هاي مردم شناسانه عکس مي ? گرفت و در لابراتوار کوچکي که در منزل بپا کرده بود، خود عکس ? ها را ظهور و چاپ مي ? کرد، علاقه به فيلمبرداري قدم بعدي او بود. با پيگيري و مشقت بسيار دوربين سوپر هشتي تهيه کرد و به ساخت فيلم ? هاي مردمي و فولکلور مشغول شد، ورود او به دانشگاه مشهد و مشاهده دنياي شگرف علم و هنر اورا متحول کرد علاقه به تئاتر در او زنده شد وتا پايان با او همراه بود، از تشويق برادر کوچکتر به سعي در ورود به دانشگاه کوتاهي نمي ? کرد. رشته دانشگاهي و علاقه به آموزش او را دبير کرد و موفق بود و مورد علاقه همکاران و دانش آموزان و چه ذوق و کيفي داشت در اين راه، او بازهم الگو بود
- تو هم بيا و دبير شو، شغلي بهتر از اين نيست.
موج تسويه در آموزش و پرورش او را نيز از جا کند و به تهران انداخت. با فراهم شدن شغل مناسب و فراغت از هياهوي زندگي تمام توان خود را در تشکيل انجمن بوشهري هاي ساکن تهران کرد. چه ذوقي داشت و چه پشتکاري، او باعث گردآمدن همه هم استاني ها، در يايان هر ماه مي شد و چه اثر مطلوبي در انتقال دانش و هنر همشهريان داشت. سال ? ها گذشت و پرويز همچنان برپا نگه داشتن انجمن را مديريت مي ? کرد، تا اين ? که انجمن با مشکل پيدا کردن محل مناسبي براي برگزاري روبرو شد و به مرور به تعطيلي کشيده شد. در اين هياهو، ناگهان خبر رسيد که پرويز بيمار است و در شناخت دچار آسيب شده است.
- مغزم دچار مشکل شده چيز زيادي يادم نمياد.
خانواده ? اش دست بکار معالجه شدند و بهبودي حاصل نشد. رفت و آمدهاي مداوم، گردش در شهر و پارک، مسافرت هاي کوتاه با او و دوستان پاسخ مناسب نمي ? داد، چه غم ? انگيز و يأس ? آور است ديدن کسي که بيشتر خاطرات کودکيت را در چهره اش مي ? بيني و او ترا نمي شناسد.
وحالا او رفته است تنها.
زمرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
گل آمد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
علاقه و دلبستگي ? اش به بوشهر را حفظ کرده بود
دکتر رسول هاشمي
مرحوم پرويز هوشيار را از سال 1383 در انجمن بوشهري ? هاي مقيم مرکز مي ? شناختم. انجمني که خودش يکي از بانيان آن بود و موجب شد بوشهري ? هاي ساکن در تهران در اين کلان شهر همديگر را پيدا کنند، اين انجمن بواسطه ارتباطاتي که داشت خيلي از شخصيت ? هاي علمي و فرهنگي و سياسي بوشهر را براي سخنراني دعوت مي ? کرد و فعاليت هاي آن مي ? توانست در راستاي توسعه استان بکارگرفته شود.
بعد از آن نيز در چند گردهمايي او را ديدم از جمله در دورهمي دوستان نسيم جنوب که چند سال پيش در تهران برگزار شد و با خودش چند کتاب داستان آورده بود و همه را به دوستان هديه داد، و اين نشان از تعلق خاطر هوشيار به فرهنگ و ادب اين مرز و بوم داشت.
هوشيار با وجودي که سالهاي طولاني مقيم شهر تهران بود اما علاقه و دلبستگي ? اش به بوشهر را حفظ کرده بود. همين علاقه او انگيزه تشکيل انجمن بوشهري ? هاي مقيم مرکز شد.
اگر از منظر جامعه شناسي شهري به به اين اقدام بنگريم بايد گفت تشکيل گروه ? هاي اجتماعي بر مبناي تعلقات بومي و خاستگاهاي اجتماعي و فرهنگي خود عامل تقويت هويت ? هاي اجتماعي در کلان شهرهايي مانند تهران است. کلان شهرهايي که در خطر بي هويتي و انزواي اجتماعي قراردارند. از اين جهت تشکيل انجمن ? هاي از اين دست به بازآفريني شهري و تقويت هويت ? هاي اجتماعي و معني ? دارکردن زندگي شهري کمک مي ? کند و تلاش مرحوم هوشيار از اين بابت قابل ستايش است و کارنامه درخشان او را درخشان ? تر کرد. يادش گرامي باد!
براي پرويز هوشيار عزيز
دکتر رضا معتمد
پرويز هوشيار، معلم فرهيخته و کوشا و از چهره ? هاي دوست داشتني فرهنگ و هنر استان بوشهر نيز بدرود حيات گفت و به جمع ديگر بزرگان فرهنگي درگذشتة استان پيوست.
با زنده ? ياد پرويز هوشيار از اوايل دهة هشتاد آشنا شدم و اين آشنايي در سال 1384 و در هنگام درگذشت استاد منوچهر آتشي قوام و دوام بيشتري يافت. در آن سال يکي از کساني که در تهران براي انتقال پيکر منوچهر آتشي به بوشهر کوشش بسيار کرد، پرويز هوشيار بود. او همچنين در مراسم ختم و چهلم آتشي و بعد از آن در سالگردهاي پيوسته ? اي که تا همين چندسال پيش به همت زنده ? ياد محسن شريف برگزار مي ? شد، حضوري پرررنگ و مسئولانه داشت. نقش ? آفريني ? هاي او هم برگرفته از شخصيت فروتن و آرامش معمولاً کم ? سر و صدا و فارغ از هرگونه ادعايي بود.
افزون براين ? ها او که با وجود اقامت در تهران قلبي تپنده براي بوشهر داشت، در تمام سال ? هايي که انجمن بوشهري ? هاي مقيم تهران، رونقي داشت، از بنيان ? گذاران و گردانندگان اصلي اين محفل و از محافظت ? کنندگان تار و پود آن بود.
پرويز هوشيار انساني مطالعه کرده و سرد و گرم ? چشيده در حوزة فرهنگ، سينما و حتي سياست بود. من هيچ ? گاه پيشينة سياسي او را دنبال نکردم اما در حوزة فرهنگي نوشته ? هايش را که گاه ? گاهي در مطبوعات بوشهر مي ? نوشت و انعکاس دغدغه ? هايش براي پيشرفت بوشهر بود، مي ? خواندم. مجموعه داستاني از وي نيز در سال 1391 به ? چاپ رسيد که من البته توفيق خواندن آن را نيافته ? ام. از او در نقش يکي از پايه ? گذاران انجمن سينماي جوان بوشهر نيز نام مي ? برند اما آن ? چه بيشتر از همه در چشم من مي ? آمد که در ميانة راه با او آشنا شده بودم، قدم ? هاي مؤثر او براي همبستگي بوشهري ? ها و بهره ? مندي از اين همبستگي براي اعتلاي اين ديار بود.
بي ? هيچ ? گونه مبالغه ? اي مي ? گويم که غياب او و انسان ? هايي دغدغه ? مند چون او در اين زمانة از هم ? گسستگي ? ها و دلسردي ? ها صدمه ? اي براي فرهنگ بوشهر است. ياد اين انسان مهربان و خردورز و دلسوز را از صميم دل گرامي مي ? دارم و به بازماندگانش تسليت مي ? گويم./ پيام عسلويه
اسمي مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري
حسين طالبي
از شمارِ دوچشم، يکتن کم / واز شمارِ خِرَد، هزاران بيش.
خبر فوق ? العاده، وحشتناک بود: «پرويز، ازميان مارفت» و مخبرِ تلفني؛ يکي ازبرادرانش بود (که احتمالاً نيازي به حاشيه پردازي نديد).
هرچند، «مرگ» حق است، ولي واقعيتِ قرارگرفتن در کوران آن - براي همه کس-، به همين سادگيِ درون بيان و گفتار، نيست.
ابتدا بگويم: به نظرِ من، پرويز، درعين مظلوميت (بمعناي واقعي)؛ ازميان مارفت.
... از زماني که من، به جرگه خانوادگيِ «هوشيار»ان وارد شدم، چيزي غير از متانت و وقار، از پرويز نديدم و هميشه مصاحبتش را مغتنم مي ? شمردم ... .
سي و شش سال قبل، وصلتِ با يکي از خواهرانش، مرا مفتخر به شهرونديِ ديارشان کرد و خصوصياتِ معرفتي و مرام او را همان ديدم که از مردمان سرزمين تفتيده و «خونگرم پرور» بوشهر، انتظار داشتم.
اسم پرويز هوشيار در اجتماع بوشهر، مترادف با فرهيختگيِ يک انسان و خادمِ امور فرهنگي، ادبي و هنري است و مصداق اين کلام، اينکه امروزه بسياري از شاگردان پرورش يافته مکتبش (با همان روش و خلقيات)، در هرمصدري هستند؛ مديونيت علمي خود (در قبال او) را ابراز مي ? کنند.
يکي از مواردي که آرامشي نسبي را (از جهت وجدان) براي من و خانواده کوچکم، موجب مي ? شود و خدا را بدان سبب شاکريم اينکه در چند ساله گذشته و در هر مناسبتِ تعطيلي؛ مسافرت ? هاي تفريحي درون و برون شهريِ يک و يا چند روزه را با همراهي او مي ? گذرانديم، که نشاطي مضاعف داشتيم. و اما ... در دو ساله اخير، که آن بيماري لعنتي و لاعلاج، گريبان پرويز عزيزمان راگرفت و ديدارش، کودکي خردسالِ بلاتکليف و مظلوم را تداعي مي ? کرد، ايجاد موانعي براي ملاقاتش بود که ديدارِ آخرينش (براي ما) موکول به ديارِ باقي گشت... .
حال، اين ضايعه را ابتدا به خانواده و نزديکان و سپس به جامعه علمي و ادبي بوشهر؛ تسليت مي ? گويم. پرواز پرويز هوشيار، قطعاً خللي چشم ? گير در زمينه ? هاي فوق ? الذکر را موجب خواهد شد. پرويز رفت؛ بوشهر با بقيه، همقطارانش زنده باشند...
«در سوگ شادروان پرويز هوشيار»
صحنه گردان جلسات بوشهري ? هاي مقيم مرکز
ابراهيم ميگلي ? نژاد
زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست
هرکسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته بجاست؛ خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد.
پرويز هوشيار از جمله آموزگاراني بود که هنوز فرهنگ آموزگاري همراه با دلسوزي و دانش و ادب است را در برداشت. کمتر کسي سراغ دارد که با زبان تند و پرخاشگري او روبرو شده باشد! همواره لبخند همراه با مهرباني و نکته ? هاي نغز در بيانش بود و پايبندي به سازندگي و ياري ديگران را دنبال مي ? کرد.
در سالهاي 1379 و 1380 با هدف تلاش براي همبستگي و همدلي و شناساندن آيين، ارزشها و سنت ? هاي غني استان بوشهر به ديگر هم ميهنان و دستيابي به «توانمندسازي بوشهري ? هاي ساکن تهران و کمک به تازه واردان به اين ديار» جلساتي چند با بزرگان بوشهري از جمله دکتر مهرساي، دکتر جعفر حميدي، مرحوم علوي، دکتر جولايي، مرحوم پرويز هوشيار، برادران اسکندري و برادران طبيب و عبدالرحمن نديمي بوشهري و ... و اينجانب در تهران برگزار شد که ثبت «انجمن بوشهري ? هاي مقيم مرکز» با ياري دکتر جواد حق ? شناس و آقاي شيخياني در وزارت کشور در پي داشت.
از آن پس محفلي دوستانه فراهم شد براي ديدار دوستان بوشهري در تهران و دعوت از مديران استاني و ملي و نمايندگان مجلس و هنرمندان و ورزشکاران به نام بوشهر.
در اين مجالس که ماهانه برگزار مي ? شد از شعر و موسيقي و تئاتر گرفته تا درد دل و سرگذشت و سخنراني و خوش و بش.....! وجود داشت.
صحنه گردان اين مراسم، مرحوم هوشيار بود که با پيگيري ? هاي مستمر و دلسوزي وصف ? ناپذير، دوستان را تک به تک با تلفن آگاه مي ? کرد و زمينه برگزاري جلسات را فراهم مي ? ساخت. هرگز در اين راه خسته نمي ? شد و از مال و آبرو و وقت خود براي برپايي و رونق اين جلسات بي دريغ هزينه مي ? کرد. خانه ? اش محل گرد آمدن مديران انجمن بود و با روي گشاده و با سفره ميهماني آماده از خوراک ? هاي بوشهري در فضايي پر شور و دوستانه، برنامه ? ريزي براي برگزاري جلسات و دستور کار جلسات انجام مي ? شد. در مراسم نيز با نگراني همراه با پشتکار پيش از همه در محل حاضر مي ? شد و پس از همه صحنه را ترک مي ? کرد و مدام با حرف ? هاي شيرين و ميهمان ? داري دلسوزانه تلاش مي ? کرد هرچه به پيش مي ? رويم رونق مجالس بهتر باشد و شور و شادي جلسات با موسيقي و حرف ? هاي خوش، همبستگي و دوستي ميان بوشهري ? ها افزون گردد.
از آغاز تشکيل و ثبت انجمن، از جمله بنيانگذاران و عضو اصلي هيئت مديره بود و تا کنون نيز همواره اين جايگاه را داشت و علاوه بر آن، وظيفه امور مالي و اداري و عکاسي و فيلمبرداري و تهيه گزارش از مراسم انجمن نيز عهده دار بود. در اين راه هم خود از درآمد شخصي هزينه مي ? کرد و هم با ارتباط بسيار خوبي که با ديگران داشت، تلاش مي ? کرد با دريافت کمک مالي از ديگران، از جنبه مالي کمبودي براي ادامه کار انجمن پيش نيايد. بي ترديد نقش ويژه اين بزرگمرد در ميان بوشهري ? هاي مقيم تهران و همبستگي ميان آنان فراموش ناشدني است و ذخيره ارزشمندي است که همواره روح او را شاد مي سازد. در پناه خداي بخشنده و مهربان، روحش شاد و يادش گرامي باد ان شاءالله.
در سوگ شادروان پرويز هوشيار
و خزاني ديگر در بوستان علم و هنر و انديشه بوشهر
خورشيد فقيه
خبر کوتاه بود و دردناک: «پرويزهوشيارهم رفت»! هنرمندي سينماگر و عکاس و روانشناسي برجسته و فراتر از آن معلمي آگاه در علوم و دانشي که موظف به انتقال آن ? ها به فرزندان سرزمينش بود!
برايم سخت و ناگوار است از دوستي فراتر از يک دوست و هم ? انديشه و همراهي صادق، سخن گفتن و نوشتن، همان ? قدر که با اين شرايط نابهنجار جسمي خود بخواهم با پاي برهنه قله اِوِرست را درنوردم!
هرچند که در اين سال ? هاي آکنده از غم و اندوه و اشک ? هاي فراوان ريختن و حسرت و آه کشيدن ? هاي مداوم و عادت شده در حيات فردي و اجتماعي سرزمين ما، ديگر آثار هيچ غمي را نمي ? توان با اشک ? هاي روان از ديدگان، شستشو داد و يا جريان اشک را پشت سدهاي تحمل و خويشتنداري محبوس نمود! اما چه مي ? توان کرد و گفت که ديگر نه اشک را تحمل توقف در پشت پلک ? هاي ديدگان باقي مانده است، و نه دل را قدرتي براي مهار غم ? هاي بي ? شمار! پس انگار بقول دوستي «راه مفر اين ? که فقط بايد سوخت و ساخت و همراه و همرنگ جماعت شد» که اين هم از همگان برنمي ? آيد با هرحيلت و حالتي!
فکر نمي ? کنم فردي اهل فرهنگ و هنر به عنوان يک بوشهري را در اين ديار بتوان يافت که پرويز هوشيارِ فعال و پُر جنب و جوش و موثرِ خوش ? نام و نشان در صحنه ? هاي مختلف حيات اجتماعي و فرهنگي ? اش را نشناخته و ندانسته و نديده باشد بي ? آن ? که از اين موهبت معروفيت، دستخوش غرور و خود برتر بيني بوده باشد! و در راستاي همين خصوصيات نيکوي اخلاقي و هنري و انساني او بود که سالياني دراز همدل و همراه بوديم و در شادي و غم ? هاي همديگر مشترک.
البته حرف و حديث پيرامون او را بسيار در دل و بر زبان دارم که بماند براي فرصتي ديگر و مناسبتي شايسته ? تر آنهم پس از خروجم از بحران روحي ناشي از شنيدن ناگهاني مرگ نابهنگام جسماني او. روانش شاد باد و نام نيکش پايدار.
پرویز هم پرید
عبدالمجید زنگویی
پیشکش به جان شیفته ی
زنده نام پرویز هوشیار
پرویز هم پرید
پرواز را برگزید و رفت
تا ژرفنای اندیشه و خیال
پرویز، جاودانه شد
هُشیار بود و خوش نشست به ژرفای جان شهر
خوش خفت در هوای خانه ی دل های دردمند
پرویز
حجم هوای تیره و سنگین را
به ناگهان
با کوله بارِ فراوان
در پشت سر نهاد
پرویز
سازنده بود و هنر داشت
آموزگار مهر و یاری و یکرنگی
او همنوای مردم شهر و دیار خویش
با مردمش، می گفت و می نشست
او
آوای آنان بود
او، با هنر همگام و با شور مردمی
همراه بود و همراز
مهرورز، با استان و ایرانش
با جاشوان بندر و با بازیار دشتی و دشتستان
فانوس مهر را
پیوسته بر دوش می کشید
تا روشنی برساند به جان دوست
با رمز و راز و پیام خجسته اش
از دور و دیر و هم اکنونیان
تا گرد کند «سی مرغ» یاری را
بر ستیغ قاف مهر
تا گرم کند کانون یاران را
او شمع رابطه بود و چراغ مهر
از دست روزگار
چه رنج و چه دردها که داشت
هی های می کشید و هوی
شاید که بانگ و نوایش
هوای ریزگردی و مسموم را
بشکافد و به هم ریزد
¬ ¬ ¬
او، همنشین و یار منوچهر آتشی
در شادی و غمان و فراز و فرودها بود
او رفت
پرواز را برگزید
تا بیشتر نبیند رنج و عذاب کاروانیان زمان را
«تیمسار مدیر»
هدیه ی او بود به خانه ی یاران
تا نامش همیشه در دل ها بماند
به یادگار و سرفراز
پرویز هوشیار
رفت و رفت و رفت
تا جاودانه شد.
شیراز- 10/11/1402
با گراميداشت ياد پرويز هوشيار؛ با آن قلب هماره مهربان و چشمان سرشار از نجابت
ماجراي آن دوربين هشت ميلي متري
هاشم هاشم ? زاده
تابستان 1354 که جهت ديدار خويشان و بستگان عازم بحرين بودم، پرويز مبلغ پنج هزار تومان (معادل 714 دلار آمريکا) به من داد تا برايش يک دستگاه دوربين هشت ميلي متري مارک کانن ( Canon ) بياورم.
در آن سال ? ها، پرويز، که علاقه زيادي به عکاسي داشت، بدوا با يک دستگاه دوربين لوبيتل 2 ( Lubitel 2 ) روسي و سپس با دوربين ياشيکا ( Yashica ) ژاپني عکس مي ? گرفت. سوژه ? هاي وي نيز عمدتا فقر، رنج و تلاش مردم محروم و ستمکش بود.
يادم مي ? آيد در منزلشان واقع در محله کوتي، پشت زندان، که خانه ? اي دوره ساز بود، در ضلع شمالي منزل، " اتاق تاريک " جهت چاپ عکسهائي که مي ? گرفت آماده کرده بود و خود کار ظهور، ثبوت و چاپ عکس ? هاي سياه و سفيد را انجام مي ? داد.
به هنگام خروج از کشور که از فرودگاه شيراز انجام مي ? شد، متوجه شدم يکي از مامورين گمرک، دارد با پسرکي ده-دوازده ساله که يک دستگاه راديو ضبط سوني ( Sony ) تقريبا نو در دست داشت، صحبت مي ? کند و در حالي که آن پسربچه نمي ? دانست چکار بکند، از وي مي ? خواست آن راديو ضبط را که حدودا هزار تومان ارزش داشت به قيمت صد تومان بفروشد.
من که از ديدن صحنه و شنيدن صحبت ? هاي آن مامور و اکراه رو به رضايت پسربچه ناراحت شده بودم، خود را به آنان رسانده، دست آن پسر را گرفته و به مامور گفتم اين ضبط فروشي نيست و صاحب آن قصد فروش ندارد و به اتفاق پسرک-که وي را نمي ? شناختم- به طرف درب خروج به راه افتاديم.
مامور معترض شد و در نهايت با تهديد گفت : " آقا، بالاخره يه روز گذر پوست به دباغ خونه مي ? افته . يه پدري ازت در بيارم که زار زار به حال خودت گريه کني ".
من نيز در پاسخ گفتم : " هر کاري تونستي بکن ".
در فرودگاه منامه، وي را به دست خانواده اش سپردم و به اتفاق خويشان که به استقبال آمده بودند راهي منزل شديم.
فرداي آن روز به فروشگاه مرکزي کانن، که در نزديکي " باب البحرين " قرار داشت رفتم تا دوربين درخواستي پرويز را خريداري نمايم.
خوشبختانه فروشنده ايراني ? الاصل بود و نيازي به زبان عربي دست و پاشکسته من پيدا نشد. موضوع را که در ميان گذاشتم، ايشان گفت با اين مبلغ (پنج هزار تومان) دوربين فيلمبرداري کانن نمي ? توان خريد و حد اقل به دو برابر مبلغ نياز است.
وي پيشنهاد کرد يک دستگاه دوربين هشت ميليمتري چينون ( Chinon ) که به تازگي به عنوان رقيب دوربين کانن وارد بازار شده بود، خريداري نمايم. دور بين را هم آورد و نشان داد و گفت هر دو ( کانن و چينون ) ساخت ژاپن هستند ولي " چينون " صرفا جهت به دست آوردن سهم بازار ( Market Share ) بيشتر، با قيمت ? هاي بسيار پائين و کاملا رقابتي، وارد ميدان شده است .
البته پرويز يک عدد " چتر دوربين " نيز خواسته بود که فروشنده سر در نياورد و پس از چندين روز رفت و آمد و پرس و جو، مشخص شد منظور هود لنز ( Lens Hood ) مي باشد که آن هم تهيه گرديد.
پس از چند هفته سفر به پايان رسيد و من عازم شيراز شدم. چون مي ? دانستم به وسائل و لوازم فيلمبرداري، عوارض و گمرکي تعلق مي ? گيرد، دوربين را که در محفظه ? اي چرمي قرار داشت از کارتن جدا کرده بر دوش انداختم و کارتن و بروشور و ساير ملحقات را در چمدان گذاشتم.
به محض ورود به فرودگاه شيراز، همان مامور موصوف، انگار چشم به راه من بود تا انتقام جوئي نمايد، با خنده ? اي مذبوحانه گفت اثاثيه ام را بر سکوئي که نشان مي ? داد، بگذارم.
بلافاصله نزد من آمد و به دوربين اشاره ? اي کرد و فاتحانه گفت : " اين دوربين در حدود ده هزار تومان عوارض و گمرکي دارد " و ادامه داد : " تا شما بدانيد و منبعد در کار ديگران دخالت نکنيد ."
من بلافاصله فرياد کشيدم : " رئيس اينجا کيست؟ مگه مملکت بي صاحابه؟ "
آقاي مرتب و باشخصيتي که آن ورتر پشت ميزي نشسته بود از جا بلند شد و اشاره کرد که پيش وي بروم.
به محض اين ? که به ميز ايشان رسيدم گفتم آقا من دانشجو هستم. جهت ديدار بستگان به بحرين رفته بودم و با پس ? انداز مختصري که داشتم يک دوربين فيلمبرداري خريده ? ام. همکار شما مي ? گويد بايد دو برابر قيمت دوربين، عوارض و گمرکي بپردازم ."
ايشان بلافاصله پرسيد دانشجوي کدام دانشکده هستم. بجاي پاسخ، کارت دانشجوئي خود را به وي نشان دادم. بلافاصله از جا بلند شد و در حاليکه با من دست مي ? داد گفت: " من هم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس خوانده ? ام و با شما هم دانشکده ? اي بوده ? ام ."
فورا مامور انتقامجو را صدا کرد و به ايشان تکليف کرد نه چمدان مرا بازرسي نمايد و نه کاري به دوربين فيلمبرداري هشت ميليمتري داشته باشد.
چند روز بعد دوربين به پرويز تحويل شد و او را وارد فاز ديگري از زندگي هنري نمود: به تصوير کشيدن سوژه ? هاي مردمي، ولي اين بار با دوربين فيلمبرداري هشت ميليمتري نه با دوربين عکاسي... .
به ياد شادروان پرويز هوشيار در چهلمين روز کوچ
دلبستگي هميشگي به بوشهر
ابراهيم هوشيار
ديدي اي دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با يارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازي انگيخت
آه از آن مست که با مردمِ هشيار چه کرد
برقي از منزلِ ليلي بدرخشيد سحر
وَه که با خرمنِ مجنونِ دل ? افکار چه کرد
ساقيا جامِ مِي ? ام دِه که نگارنده ي غيب
نيست معلوم که در پرده ? ي اسرار چه کرد
دوستان و همشهري ? هاي عزيز در تمام گفتارها و نوشته ? هاي خود از پرويز، تجليل و بدرستي از کردار و منش او ياد مي ? کنند، تکرار اين گفتارها شايد موجب ملال شود، از من به عنوان برادر کوچکتر و همراه هميشگي او انتظار مي ? رود، براي بزرگداشت او خاطراتي را از او بازگو کنم، اما من سعي مي ? کنم سير رشد آموزشي او را نقل کنم، پرويز مثل همه ما، در بوشهر پرورش پيدا کرد و همانند همسالان خود بزرگ شد، فقط يک ويژگي برجسته داشت که او را از ديگران متمايز مي ? کرد، در ادامه مي ? گويم.
جايي مي ? خواندم، يکي از سئوالات تست ? هاي آلزايم اينست که، معلم کلاس اول دبستان شما چه نام داشت، ما، نه تنها نام و ياد معلم کلاس اول آقاي نجف ? زاده را به ياد داريم، بلکه نام و ياد معلم ? هاي بياد ماندني ساير کلاس ? ها را به خاطر سپرده ايم، من و پرويز مدرسه را از دبستان گلستان در محله شنبدي با مديريت آقاي رهنمايي آغاز کرديم، پس از چندي ما را به مدرسه گلستان باسيدون منتقل کردند، مديريت به ياد ماندني آقاي رهنمايي و معلم هايي چون آقايان بازويي، کردستاني، فرخ، چنان برما تاثير گذار بود که بعدها در کتاب «تيمسار مدير» پرويز تجلي کرد. ? ورود معلم ? هاي شيرازي به بوشهر، شانس ديگري بود که نصيب ما شد، آقاي کامفيروزي معلم کلاس ششم دبستان، علاوه بر درس، کتاب را به ما معرفي کرد، کتاب خواندن را، چگونه کتاب خواندن را و چه کتابي بخوانيم را (آقاي شهرام شريف پور، در مقاله اي در نسيم، ايشان را بصورت کامل توصيف کرده ? اند)، ما، من و پرويز با فاصله دو سال، وارد دبيرستان سعادت شديم، وچه خوش اقبال بوديم که با موج ورود جوانان بوشهري که براي تحصيل به دانشگاه و دانشسراي عالي رفته بودند، اکنون فارغ ? التحصيل شده و برگشته بودند، همه تشنه آموزش بودند، حسن برازجاني، حشمتي، فخرائي، علي برازجاني، عصفوري، غلامپور، واعظي، حميدي، علي باباچاهي، ذکاوت، رزمکن و نازنين مهيمني و ...و چه ها به ما آموختند. پرويز در اين جو باليدن گرفت، عاشق عکاسي شد، به هر مشقتي بود دوربيني تهيه کرد و شروع به عکاسي از سوژه ? هاي مردمي کرد.خيابان و بازار و هر جاکه مردم بودند، بازار ماهي فروش ها، بازار آهنگرها و... عکاسي از معماري سنتي بوشهر علاقه مفرط او بود.
بعدها هرزمان که به بوشهر بر مي ? گشت وادارم مي ? کرد همراه او از محله ? هاي قديمي ديدن کنيم. پرويز درسخوان بود. به شوق دانستن بيشتر راهي دانشگاه مشهد شد، رشته روانشناسي را انتخاب کرد و از خوش ? شانسي در جوار آقاي ايرج صغيري قرار گرفت و تاتر و نمايشنامه نويسي و سناريو نويسي و فيلمسازي را آموخت. در همين دوران قدم بعدي را برداشت و با سختکوشي دوربين سوپر هشتي تهيه کرد و با الهام از آموزه ? هاي دانشگاهي قدم در راه ساخت فيلم هاي کوتاه گذاشت.
با کمک دوستان، انجمن سينماي جوان بوشهر را پايه ? گذاري و جوانان را به ساخت فيلم دعوت مي ? کرد. پس از اتمام دانشگاه به زادگاهش برگشت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد.
دانشسراي مقدماتي و دبيرستان ? هاي شهر از آموزش ? هاي اين دبير تازه نفس بهره بردند و چه زود محبوب دل دانش آموزان و همکاران شد. چندين سال گذشت و حاصل کارش دختران و پسراني بودند که آموزش هاي او را در سراسر استان گسترش دادند. تا اين که بقول عباس کيارستمي «باد ما را خواهد برد »... .
پرويز به تهران آمد و پس از سرو سامان دادن به وضعيت خانواده، برجستگي ? هاي او، پشتکار، انسان ? دوستي و جمع ? گرايي باز هم نمود پيدا کرد و جرقه تشکيل انجمن بوشهري ? هاي مقيم مرکز در دفتر دکتر مهرساي زده شد. پرويز دست بردار نبود، ادامه جلسات و دعوت از همشهري ? ها را با گردهمائي در سالن اجتماعات شيلات ادامه داد او با کوشش فراوان و همراهي دوستان با اجاره سالني از شهرداري تداوم جلسات را تا مدت ها ميسر کرد. جلسات پرباري که هر ماهه برگزار و در سال ? هاي برگزاري شاهد حضور بسياري از انديشمندان و هنرمندان همشهري شد. کارشکني ? هاي شهرداري و مشکل يافتن محل مناسب انجمن را به مرور به محاق برد، پرويز بازنشسته شد و دلبستگي ? هاي خود را با سفر به بوشهر و همکاري با نشريات شهر ادامه داد. آخرين کار سترگ او سفر به بيشتر نقاط استان و جمع ? آوري اطلاعات بوم شناسي و مردم شناسي استان بود که موفق به پايان رساندن و چاپ آن نشد، جمع ? آوري و چاپ مجموعه داستان هايش از جمله کارهاي ناتمام او بود.
پرويز به مرور بيمار شد و اين بختک لعنتي دم به دم او را بيشتر از پاي درآورد. بيش از يک ? سال پايان عمرش را در انزوا بسر برد. با تاسف بايد گفت، پرويز هوشيار که خود مبتکر جمع کردن دوستان به دور هم بود، تنها ماند و تنها رفت.
(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1076)
سال ? هاي سخت و سخت ? تر
فريده كاردانى - همسرزنده يادپرويزهوشيار
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق، ثبت است برجريده عالم دوام ما.
چهل روز مي ? گذرد كه دو برابر 42 سال زندگى مشترك ? مان بر من گذشت. دوست، همفكر، همقدم و همسر را يك جا از دست داده ام در اين چهل روز جاى خالى و نبودش هر لحظه دلم را لرزاند و اشكم را جارى كرد. حدود پنج سال بيمارى همسرم كه دامنگير خود و فرزندانم نيز شده بود، زندگى را بر ما سخت و سخت ? تر مى ? كرد. هرلحظه و هر زمان كه كنارش بودم دردش را تا مغز استخوان حس مي ? كردم. من و فرزندانم از هيچ كوششى براى درمان ويا كندكردن بيمارى دريغ نداشتيم اما انگار اين بيمارى دست بردار نبود و شايد به علت باهوش بودن ايشان سرعتش زياد بود، نمي ? دانم ولى اين را مي ? دانم كه دمانس عروقى يا آلزايمر شايد بدترين نوع بيماريست. اغراق نگفته ? ام، من به چشم خود مى ? ديدم كه هر سال و هر ماه و هر روز به شكلى خودنمايى مي ? كرد. من به چشم خود مى ديدم كه چگونه عزيزترينم هر ماه بيشتر و بيشتر توان جسمى و روانيش را از دست مى دهد. من به چشم خود مى ? ديدم كه چطور رفيق و همسرم آب مى ? شود، بخصوص اين چند ماه آخركه به گمانم سرعت بيمارى به ساعت و دقيقه و ثانيه رسيده بود و باورم نمى ? شدكه مردى فرهيخته، بادانش و شعوربود که اينچنين ازپاى درآمده باشد كه متاسفانه چنين شده بود.
به اميد اين كه روزى علم به جايى برسدكه بتواند مثل خيلى از بيماري ? ها درمانى قطعى براى اين بيمارى پيدا كند. اميدوارم زمانى فرارسد كه بتوانم تجربيات خود را و نحوه پرستارى و برخورد با چنين بيمارانى را در اختيار ديگران قرار دهم تا شايد گامى در جهت شناخت هرچه بيشتر اين بيمارى برداشته باشم.
در آخر مي ? خواهم تشكرى داشته باشم از فاميل، دوستان، همشهريان، هم استانيها و همسايگان عزيز كه در اين مدت با پيام وگل و بنر و بودن در كنار ما باعث تسلاى خاطر و آرامش نسبى ما شدند. آرزوى سلامتى و طول عمر با عزت را براى همه اين عزيزان دارم. ازلطف ومحبت همگى سپاسگزارم.
(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و ششم، شماره 1076)
آخرین اخبار
- بدون انگلزدايي اقتصاد، جراحي اقتصادي پزشکيان امکانپذير نيست
- سرکار گذاشته شدن سالمندان توسط شهردار بوشهر
- پروژه راهآهن بوشهر- شيراز؛ وعدهها در دوراهي عمل و انتظار
- آقاي رئيس جمهور، به وعده خود براي رفع فيلترينگ عمل کنيد
- مهدي طارمي، پنجرة معرفي استان بوشهر در اروپا
- وفاقشکني نفتيها عليه مديريت استان بوشهر
- از افول ستاره «رصدخانه مهر» جلوگيري کنيم!
- چالش انتصاب استاندار بومي؛ براي توسعه استان بوشهر!
- به ياد سی سال دوران خوش معلمي
- پرواز با اژهاي، پرواز بدون اژهاي
- کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده
- در آستانه دولت جديد، هزار آرزوي بر زمين مانده داريم
- طارمي ميخواهد دِين خود را به فوتبال بوشهر ادا کند
- دموکراسي در تصدي مسئوليت
- جوانان نگرانند که صدايشان شنيده نشود و مطالباتشان ناديده گرفته شود
پربیننده ترین