طراحی سایت
تاريخ انتشار: 16 ارديبهشت 1403 - 13:51

واقعيتي ماندگار از زندگ ي معلمي در بندر بوالخير:  تصويري که ماندگار شد!

نسیم جنوب، دکتر عبدالرحيم مهرور

دنياي عجيبي است با انسان ? هاي متفاوت، هر کدام از آن ? ها در گذر زمان واقعيت ها و روياهايي تجربه نموده اند که مي ? تواند براي ديگران درس ? آموز و خوشايند باشد، زيرا تمام عالم هستي، زنده يا غير زنده از طريق امواج يا ارتعاشات با هم مرتبط هستند و اصطلاحاً مثل شبکه عنکبوتي به هم وصل هستند و افکار، گفتار، رفتارشان بر يکديگر تاثير مي گذارند.

43 سال قبل در 22 سالگي بعد از اين ? که دو سال کارمند استانداري کميته توزيع خودرو و ? در موقعيت خوب شغلي با امکانات رف اهي منازل سازماني و...   بودم، به همه آن ? ها پشت پا زدم ? و با يک   استعفاء شغل معلمي را انتخاب کردم آن ? هم در روستايي بنام «بندر بوالخير» با امکاناتي اندک، چون در آن زمان نه راهي و نه آبي مناسب بود، فقط هر چه بود صفا، صميميت و عشق به همنوع بود .

اولين روزي که به اتفاق همسرم ? پا به اين روستا گذاشتيم با ماشين کرايه ? اي بنام لندرور هلک هلک راه 60 کيلومتري را دو ساعت طي کرديم، آن ? هم با دست ? اندازهاي ناهمواري که دل و ? روده ? هاي ? مان بهم مي ريخت ? تا اين ? که به سلامت به آن ? جا رسيديم. بعد از استقرار در خانه ? اي   که از قبل از طرف مرحوم غلامحسين (زارغلوم) خليلي مدير مدرسه براي ? مان مهيا شده بود اسکان يافتيم. اين خانه متعلق به خانواده يتيمي بود که خودشان هم در آن سکونت داشتند و سرپرست آن در يک سفر دريايي طولاني به بندر «مليوار» که يکي از بنادر هندوستان بود همراه با 11 ملوان و ناخ دا همگي به علت طوفان غرق شدند بگونه ? اي که هيچ اثري از آن ? ها باقي نماند و غريبانه غريب ماندند.

اما اصل ماجرا: بعد از چند روز با همسرم جهت شب نشيني به اتاق آن ? ها که در همان حياط بود رفتيم ? تا اين ? که تصوير آقايي که به ديوار نقش بسته بود نظرم ? را جلب کرد، فوري ايشان را شناختم گفتم اين عکس کيست؟ گفت عکس همسرم است. اين تصوير همان کسي بود که در سنين کودکي(7 تا 8 سالگي) چندين نوبت هنگامي که براي بازي به خانه بستگان مادري مي رفتم ايشان را در آن ? جا مي ديدم تا اين ? که بعد از مهاجرت ? مان از زادگاهم محله جبري به منطقه سنگ ي محله ترک ? ها ديگر خبري از ايشان نداشتم و اين شخص کسي نبود جز محمد موجي همان برادر ناتني بستگانم که از آن زمان تا کنون 57 سال مي ? گذرد و مجددا ما را به همديگر وصل کرد.

محمد مردي خوش تيپ، جنتلمن و خوش مشرب با چهره ? اي بشاش و دوست ? داشتني که دريا و دريانوردي در ذاتش لانه کرده بود با امواج دريا مي زيست و تجربه کسب مي ? کرد و سال ? ها در اکثر مواقع بر اين امواج غالب بود تا اين ? که در شبانگاهي چنان امواج اقيانوس توان ? شان را گرفت که خسته و تنها تاب نياوردند و همراه با 11 نفر ديگر از بوميان بخش ساحلي، در غربت تنهايي و در يک شام غريبان براي هميشه غريبانه   به درياي هستي پيوستند.

نتيجه ? گيري: دنيا چقدر زيبا و غم انگيز است قدر زيبايي ? ها را بدانيم و غم ها را … روحشان شاد و يادشان گرامي باد.

* مالابار بندري در هندوستان که مليبار هم مي ? گويند اما بيشتر در گويش ما مليوار هست.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و هفتم، شماره 1080)


نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: