طراحی سایت
تاريخ انتشار: 16 مرداد 1403 - 14:48
خاطرات بوشهری

 ابراهيم بشکاني: تو چله گرماي تابستون بايد صبر ميکردي تا نزديکي غروب تا به گفته بوشهريها «تِک هوا بِشکِنه» بعد براي تفريح از خونه بيرون بيان که اونم اهالي بوشهر مخصوصاً چهار محل، يا به طرف دروازه شهر ميرفتند تا ضمن قدم زدن در خيابان نادر و صفوي، سري هم به قهوهخونهها بزنند و با نوشيدن چاي و کشيدن قليوني خستگي بدر کنند و اگر خريدي هم دارند انجام بدهند، يا به طرف دريا و مجسمه ميرفتند چون تنها پارک شهر و محل تفريح اون زمان که گل و گياهي و چمني کاشته بودند، 

کافه موسي و علم کوتي در بوشهر

           نسیم جنوب،  ابراهيم بشکاني

تو چله گرماي تابستون بايد صبر ميکردي تا نزديکي غروب تا به گفته بوشهريها «تِک هوا بِشکِنه» بعد براي تفريح از خونه بيرون بيان که اونم اهالي بوشهر مخصوصاً چهار محل، يا به طرف دروازه شهر ميرفتند تا ضمن قدم زدن در خيابان نادر و صفوي، سري هم به قهوهخونهها بزنند و با نوشيدن چاي و کشيدن قليوني خستگي بدر کنند و اگر خريدي هم دارند انجام بدهند، يا به طرف دريا و مجسمه ميرفتند چون تنها پارک شهر و محل تفريح اون زمان که گل و گياهي و چمني کاشته بودند، همين کنار مجسمه بود که بعد از عمارت اميريه (شوراي شهر کنوني) به طرف کارخانه يخي زارعبدالله وزيري و روبرو اداره غله يا قند و شکر سابق شروع ميشد و تا آب انبار قوام و شير و خورشيد و اداره پست و تلگراف ادامه داشت، البته اولين پارک يا تفريحگاه درختکاري شده بوشهر باغ ملي بود، پشت مسجد فيل (امام حسن) تا غرب دبيرستان سعادت که روي قبرستان قديمي بوشهر بنا شده بود و به اون آگوجيکا ميگفتند (مقبره آقا کوچيک بلادي برادر کوچکتر آيتالله سيدعبدالله بلادي که بهش آقا کوچيک يا آگوجيک ميگفتند در آنجا قرار داشت) که بعداً بيمارستان 17 شهريور روي آن بنا کردند.

مجسمه شاه نزديک ساحل قرار داشت و اطراف آن سه تا شير سنگي و حوض و فوارهاي قرار داشت. طرف شرق مجسمه ميداني بود که در شمال ميدان بيمارستان بسيار زيبايي (مريض خونه سابق) در دو طبقه ساخته شده بود و در شرق ميدان ساختمان رائين معروف به غلامحسين پيانو نماينده شرکت کشتيراني «پي اند او» قرار داشت که در زير ساختمان داروخانهاي بالا جا با پلههايي از دو طرف دائر بود که دارو مستقيما از انگليس وارد آنجا ميشد. جنوب اونهم کنسولگري بريتانيا در عمارتي بنام عمارت کوتي قرار داشت و به همين خاطر به کل اين محل محله کوتي ميگفتند.

مجموعه عمارت کوتي شامل سه حياط و هشت درب ورود و خروج و تعداد زيادي اطاق در دو طبقه ساخته شده بود که در قسمت ضلع جنوبي آن کليساي ظهور مسيح قرار داشت، در ابتدا اين عمارت مقر کمپاني هند شرقي انگلستان بود و بعدها محل استقرار نايب کنسول انگليس در بوشهر شد که پس از ملي شدن صنعت نفت و  رفتن انگليسيها از بوشهر، قسمتي از آن به عنوان اداره دارايي و قسمتي به عنوان اداره کشاورزي مورد استفاده قرار گرفت.

اما جنوب مجسمه کنار خيابان به فاصله چند متري آقاي موسي ياقوتزاده معروف به موسي سياه کارمند اداره دارايي تعدادي ميز و صندلي چوبي گذاشته بود که بهش کافه موسي ميگفتند، عصرها تا پاسي از شب افرادي از چهار محل براي تفريح و سرگرمي به اونجا ميآمدند و با نوشيدن نوشابههايي چون پپسي و کانادراي و شوئپس پرتغالي و شربت ويمتو و آبليمو و عرقيجات استراحتي ميکردند و با دوستان و رفقا ديدار و گپ و گفتي ميزدند و از هر دري سخني ميگفتند.

اون روز عصر من طبق معمول همه روزه دريس کردم و از خونه زدم بيرون و از کوچه کنار ساختمان هوشنگ ملکمي و کارخانه يخي وارد خيابون شدم و از طرف دريا رفتم به طرف کافه موسي کنار مجسمه، سر راه تقريبا روبروي مريض خونه کنار بُلت دريا (ديواره)، دي رُوشو بساط باقلا (باقله) گرمکش رُو انداخته بود و همينطور که روي زمين پهن کرده و نشسته بود و پُکهاي عميقي به قيلونش مي زد،  با زن و دخترايي که دور و برش جمع شده بودند گرم صحبت کردن بود. وقتي به عامو موسي رسيدم سلامي کردم و رفتم کنار صندوق يخيش که بيرونش از جنس تخته پنج لا و داخلش از پِليت سفيد ساخته شده بود، و به عنوان يخچال استفاده ميکرد، نشستم. عامو موسي از همسايگان قديمي ما بوده و زمانيکه  روبروي مطب دکتر طبيب اول کوچه مسجد کوتي جنب خونه آرام مينشستند خانواده ما هم تو همون ساختمان همسايشون بودند.

عامو موسي دوتا شربت ويمتو خنکي زد و تو سيني گذاشت و برد رو ميز جلوي دو نفري که روي صندلي نشسته بودند گذاشت. اون دو نفر يکيش آقاي خليل ابراهيمزاده کارمند شهرداري  باباي محمود ابراهيمزاده بود و ديگري آقاي محمود گشمردي کارگشاي دادگاه که هردو با يک تيپ خاص اصيل بوشهري، کت و شلوار و پيراهن سفيد تابستونه به تن، کلاه سفيدي هم بر سر داشتند و ضمن ور رفتن با عصاي خود گرم صحبت کردن بودند.                                                               

ديري نگذشت که آقاي عبدالرحيم جعفري روزنامهنگار بوشهري، قدم زنان از دور پيداش شد و آمد و بعد از سلام عليکي ضمن نشستن روي صندلي دستور يه ليوان چهار عرق مشت خنکي داد. تو همين موقع عامو موسي صداي من زد و با اشاره دست به طرف ساختمان لنگر که همان نزديکي بود کرد و گفت: «بدو برو کنار او ديوار کو تو اون صندوق که اونجان يه چکشيه وردار و بيار.»

ساختمان لنگر قبلاً زميني خاکي بود درست روبروي اداره دارايي سابق به متراژ 300 تا 400 متر مربع از جنس گل فشرده قرمز رنگي که زمين بازي تنيس انگليسيها بود که در سالهاي 37 الي 38 در آن مکان کافه بار و رستوران لنگر ساخته شد، ولي در زمان انقلاب آنجا را به آتيش کشيدند و بعد از چند سال آقابزرگ بلادي فرزند مرحوم ابوالمکارم بلادي ملک اون را خريداري کرد و مجدداً به رستوران تبديل گرديد.

من رفتم و چکش رو آوردم و ديدم آقاي علي اکبر کبگاني مربي تيم فوتبال ايران جوان کنار آقاي جعفري نشسته، و اشارهاي به ساختمان لنگر کرد و گفت: «يادش بخير چقدر تو اين زمين تنيس بازي کرديم و سرگرم بوديم.»

در اين لحظه عامو موسي رو به آقاي جعفري کرد و گفت: «ميگما عبدالرحيم جريان علم کوتي سيمون نگفتي چه بيده؟»

آقاي جعفري در حاليکه آخرين قطره شربتش در گلو  پائين ميداد، گفت: «چشم امروز ميگام» و شروع کرد به تعريف کردن و اينطور گفت: «قبل از جنگ جهاني دوم زماني که انگليسيها در ايران قدرت داشتند، نمايندگي سياسي دولت بريتانيا در بندر بوشهر دکل قطور و بلندي در وسط همين ميدون، درست روبروي در ماشينرو يا کالسکهرو کنسولگري تو زمين فرو کرده بودند و پرچم پِته پهني بالاش نصب بود که صبح تا پسين باد افشان ميشد و اهالي مخصوصاً سياسيون از اين قضيه خيلي ناراحت بودند. پائين دکل هم سه تا پله مدور ساخته بودند و دور تا دور پلهها با حصار آهني محصور کرده بودند. در وسط دکل هم دو تا چراغ يکي سرخ و ديگري سفيد با شيشه ذره بيني قوي نصب کرده بودند که با نفت کار ميکردند و راهنماي کشتيها بودند و از مسافت زيادي ساحل و کنسولگري مشخص مي شد. بوشهريها اين دکل را به اسم علم کوتي ميشناختند و براشون افت داشت و ازش نفرت داشتند.

تو اين لحظه عامو موسي تو حرف آقاي جعفري پريد و گفت: «پس سي همي وقتي دعوايي بين بوشهريها در ميگرفت و فحش ناسزايي ميخواستند بدن، علم کوتي به هم حواله ميدادند»که همه زدند زير خنده.

سپس آقاي جعفري ادامه داد: «قبل از جنگ جهاني دوم بعد از مذاکرات زيادي که بين دولت ايران با دولت انگليس انجام شد، نصف دکل پرچم را بريدند و بردند بالاي کنسولگري و آنجا پرچم نصب کردند. چون طبق قانون فقط محوطه داخل سفارت يا کنسولگري خاک اون کشور محسوب ميشود و ميتوانند پرچم خود علم کنند. اما نيمه دوم دکل به بهانه فانوسهاي دريايي که راهنماي کشتيها ميباشند بيرون نميآوردند. در اوايل جنگ جهاني دوم زمانيکه سرجفري پراير جنرال کنسول انگليس در بوشهر بود، فرماندار بندر بوشهر آقاي سيدميرعلي ظهير همايون که مردي دلير و وطنپرست بود به نمايندگي سياسي دولت بريتانيا دستور داد که نيمه دوم دکل را از زمين بيرون بياورند و در اين رابطه مذاکراتي انجام داد ولي آنها به اين خواسته مشروع توجه نکردند و بالعکس سخت از فرماندار رنجيده و ناراحت شده بودند.

فرماندار که چنين ديد به شهردار وقت بوشهر آقاي اسماعيل نواب دستور داد که فورا به کمک کارگران اداره بندر و رفتگران شهرداري، دکل را بيرون بياورند. شهردار شجاع بوشهر هم با عدهاي کارگر به سرپرستي خودش چند روزي مشغول شد تا توانست نردههاي آهني را ببره و پلهها را خراب کنه و دکل را از بن بيرون بياورد و تحويل ماموران کنسولگري بدهد. اين کار باعث شد فرماندار ظهير همايون مورد غضب انگليس قرار بگيره و نامش در بلک ليست انگليسيها نوشته شود. هر ساله جشني به مناسبت تاجگذاري پادشاه انگليس در کنسولگري برگزار ميشد که در آن جشن همه افراد کشوري و لشکري و بزرگان شهر دعوت ميشدند، آن سال هم جشني برپا شد و انواع و اقسام غذاهاي ايراني و فرنگي و محلي همراه با انواع نوشابههاي الکلي و غيرالکلي از اسکاچ ويسکي تا عرق خرماي دو آتشه عذرا کليمي روي ميز بزرگي توي سالن براي مهمانان چيده بودند. پس از صرف شام در حالي که چند مطرب کليمي گوشه سالن در حال نوازندگي و خوانندگي بودند، دختري هم با لباس مخصوص ميرقصيد،  مهمانان هم سرخوش و شاد با کف زدن محفل و گرم کرده بودند که ناگهان ظهير همايون حالش بهم خورد، دلش درد گرفت و رنگ از رخسارش پريد و بيحال و بيهوش گوشهاي افتاد. سريع او را به درمانگاه کنسولگري در همان جا منتقل کردند ولي تلاشهاي دکترهاي ايراني و انگليسي افاقه نکرد و او جان به جهان آفرين تسليم کرد و فوت نمود. بعد از آن جسدش توسط کل سلمان مامور شهرداري به عمارت اميريه يا همان فرمانداري انتقال داده شد و در سالن تحتاني که اداره شهرداري بوشهر محسوب ميشد گذاشتند، تا فردا صبح که اهالي بوشهر باخبر شدند و پيکر او را با تشريفات خاص رسمي و نظامي از فرمانداري تا امامزاده عبدالمهيمن تشريح نمودند و در جوار امامزاده به امانت گذاشتند تا بعد از چند ماه فرزندان او جسد را تحويل و به تهران منتقل نمودند، در حين تشييع هنگامي که تابوت به مقابل کنسولگري رسيد جنرال کنسول سرجفري پراير و کنسول وابسته نظامي بريتانيا در بندر بوشهر در حالي که لباس رسمي تشريفات خود را پوشيده بودند به همراه پرسنل کنسولگري به جنازه فرماندار که بر دوش مردم حمل ميشد اداي احترام و تعظيم کردند و به دنبال تابوت مسافت زيادي پياده راه پيمودند و چنان خود را اندوهگين نشان ميدادند که از مرگ يک مامور عالي رتبه دولت ايران غم زده و اندوهگين هستند در صورتيکه پزشکان همگي علت مرگ مسموميت با سم به علت خوردن غذاي مسموم اعلام کرده بودند.

داستان که به اينجا رسيد آقاي خليل ابراهيمزاده سري تکان داد و گفت: «بله بوا بله هرچه بدبختي کشيديم از اين انگليس نامرده»، آقاي گشمردي هم به کمک عصا از جاي خود بلند شد و گفت «پاشو، پاشو بريم که شو شد»، در اين هنگام صداي بوق بوق ماشينهاي دنبال عروس بلند شد که طبق رسم بوشهريها عروسي آورده بودند  تا به دور مجسمه بگردونند و سپس به خونه بخت ببرند.

توضيح :شادروان عبدالرحيم جعفري روزنامهنگار بوشهري که در سن 78 سالگي در سال 1380 درگذشت از مبارزان و اصحاب با سابقه مطبوعات در بوشهر بود که چندين دهه فعاليت مطبوعاتي با نشريات متعددي چون روزنامههاي گلستان، بهار ايران، پيک خجسته چاپ شيراز و هفته نامههاي نداي جنوب، عرشه، پست خليج و سنگلاخ همکاري داشت و سردبيري پست خليج و درياکنار چاپ بوشهر به عهده او بود هم زمان با روزنامههاي کيهان و اطلاعات و چندين روزنامه ديگر در تهران هم همکاري داشت. يادش گرامي و روحش شاد.

(هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و هفتم، شماره 1090)


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین