طراحی سایت
تاريخ انتشار: 24 مرداد 1403 - 11:51

خاطرات غلامرضا شريفي خواه : در سال 1233 خورشيدي و تا مدتها بعد ناحيه جنوبي شبه جزيره بوشهر به وسيله ديواري که داراي 12 برج بوده است در محلي که اکنون خيابان ليان شرقي و غربي ناميده مي شود، محافظت شده و دروازه اصلي شهر در محل ميدان فعلي  انقلاب (ششم بهمن) قرار داشته که هنوز هم در افواه  قديميهاي  بوشهر به نام دروازه نام مي برند...

 

خاطرات غلامرضا شريفي خواه از دوران نوجواني و هفتاد سال پيش در دروازه قديم بوشهر

يک بوشهر بود و يک دروازه


در سال 1233 خورشيدي و تا مدتها بعد ناحيه جنوبي شبه جزيره بوشهر به وسيله ديواري که داراي 12 برج بوده است در محلي که اکنون خيابان ليان شرقي و غربي ناميده مي شود، محافظت شده و دروازه اصلي شهر در محل ميدان فعلي  انقلاب (ششم بهمن) قرار داشته که هنوز هم در افواه  قديميهاي  بوشهر به نام دروازه نام مي برند. فلکه يا ميدان شهر در اواسط دهه چهل خورشيدي به مانند نگين انگشتري سبز رنگ از گل و گياه و درختان زيبا در وسط خيابانهاي شاپور (ليان شرقي و غربي) و ششم بهمن (انقلاب فعلي) و خيابان صفوي و نادر (حافظ فعلي) جلوه نمايي ميکرد. در ضلع شرقي آن خيابان دروازه، خيابان نادر (حافظ) قرار دارد و در ابتداي اين خيابان از سمت چپ ضلع شرقي، در جلوي دکانهاي آقايان حيدر بن شمس فروشنده لوازم خانگي و دکان کوچک سيگار فروشي حسين شورکي (سورکي) و دکان حسين کمندي فروشنده اجناس خارجي و ايراني و دکان عبدالمجيد درخشانيان محل پاتوق بازيکنان تيم جوان (ايرانجوان) بود و آقاي بن شمس بنا به علاقه زياد به ورزش بوشهر به ويژه رشته ورزشي فوتبال،  ميزباني تيمهاي دعوت شده جهت اجراي مسابقات را بر عهده ميگرفت و براي آنها مسکن و غذا و رفاه و آسايش فراهم مي نمود. ايشان و عبدالمجيد درخشانيان و حسين سورکي از طرفداران پر و پا قرص تيم ايرانجوان بودند. هواداران تيم نامبرده در محل دروازه، بازيکنان محبوبشان را از نزديک ديده و آنها را در آغوش ميگرفتند و عکسهاي يادگاري در کنار ميدان زيباي شهر ميانداختند.  ديگر دکانداران، عبدالعلي موجي ميوه فروش، اسماعيل مخبر (لوکس فروشي) مح صالح يا محمدصالح نياکان (ميوه فروش)، مسافرخانه دايي گُرگو (دايي گرگعلي) که بعداً  به محمدعلي درويشي (دلو) واگذارگرديد.

در دالان اين مسافرخانه علي پکورايي (علي کلاکوتي) مشغول به پخت پاکورا و پذيرايي از مردم بود، غذايي سنتي و مقوي که از ديرباز مورد علاقه اهالي شهر بود. دکان مهرسازي مرتضي اَجري اولين مهرسازي به جاي امضا بر روي فلزات که اسم و فاميل را حکاکي مي کرد. دکان مراد و عبدالرسول يا علي مدد دو برادر که فروشنده اجناس مختلف به طور عمده و جزيي به مردم بودند و بقالي غلام اميري، نانوايي اصغر ميرزا، جواد مرادي (لوکس فروشي) نايب اوليا (پينه دوز) کفاش، برادران پورحمزه. (کماچ فروشي).

من در همان سال ها در فصل تابستان در جلوي اين دکان صبح ها دکه سيگار فروشي و کبريت و آدامس و ... بر روي ميزي ميفروختم و بعدازظهرها رو به روي طاق در دروازه  مشغول به  اين کار بودم. انواع سيگارهاي ايراني «اشنو، هما، زر، اِشنو ويژه، مهرگان، هما بيضي و ... سيگارهاي خارجي «وينستون چهار خط قرمز» و وينستون طلايي نخ بلند، کمل «شتري»، سالم، لاکي، مارلبرو، کينگ سايز، کنت و. ... و کبريت ممتاز تبريز، کله اسبي، سه ستاره و آدامس ها و کبريت هايي که با طرح پاکت هاي سيگاري خارجي هم داشتم. اين نوع سيگارها پاکتي 2 تومان و بُکس «جعبه بزرگ» ده تايي 18 تومان بود.

مسافران عرب در فصل تابستان از حاشيه خليجفارس «بحرين، قطر، کويت» به وسيله لنج باري يا مسافري به بوشهر ميآمدند و در مسافرخانههاي محمود گشمردي و عبدالکريم رجبي و زاهدي و خورشيد سينا که از صاحبان مسافرخانه کسري بودند، اسکان مي شدند که بعد از چند روزي به زيارت امام هشتم «امام رضا (ع) » در مشهد مقدس شرفياب شوند. در همين مدت شهرما شلوغ تر و چهرة تازه اي به خود ميگرفت. آنها شديداً به سيگار ايراني «هما بيضي» و کينگ سايز پاکت سفيد علاقه داشتند و با پولشان که در کمربند چند جيب، که در هر کدام يک نوع اسکناس بود، خريداري مي کردند.

 سپس دکان غذاخوري پدر شيرزاد لاري، دکان ميوه و سبزي فروشي از مشهدي علي بختياري فرد، دکان مشهدي محمد مشايخي فروشنده کفش و لباس و اجناس لوکس، در جلوي اين دکانها درخت گل ابريشم بزرگي بود که «بانو دي جيجو» در زير سايه آن حلوا آردي و در فصل تابستان رنگينک هم مي فروخت، حلوا آردي روغن داري در ظرف لگن بزرگ از جنس روي و رنگينگ عالي در مجمعه «سيني بزرگ»، حلوايي بس خوشمزه و تعريفي، در طول روز افرادي  بودند که از فرط گرسنگي نان لواش از نانواييان نزديک خريداري و نزد علي پکورايي براي ميل کردن اين غذا و يا به حلوافروشي سر ميزدند و دي جيجو، اين زن مهربان حلوا را در نونهاي مشتري گذاشته و به صورت لقمهاي نون پيچ تقديم ميکرد و يا در پياله هاي ظرف روي همراه با رنگينک هايش با ترازوي فلزي کوچک دو کفه اي وزن مي کرد و تکي «يک نفره» در نعلبکي (نلبکي) به قيمت يک تومان به فروش ميرساند.

در گوشهاي از دروازه، کوسو يا قوسو (کاوس کاوسي) مشغول به فروختن باقله شوشتري بود و دورهگردها، شربت فروشي آبليمو علي شربتي (آقاي علي هاروني) و غلام برمايه که به هنگام شربت فروشي، با شعر و آواز خواندنش دل همه را مسرور ميکرد و دوغ فروشها با خواندن «مشتن دوغ» و اُو يخ فروشها همه به دنبال ناني حلال بودند تا که سر سفره خويش بياورند.

دکان بزرگ فالوده فروشي حيدرک (حيدر طالبي) ايشان فردي با هيکلي درشت و خوش اخلاق و خنده رو که با اقوام و خويشان خود مشغول به اين کار بود و با صداي رساي خود سفارشات مشتريان را به شاگردانش خبر ميداد و با گذاشتن صفحه موسيقي بر روي گرام (گرامافون) ترانههاي آن دوران، محيط کافه را شاد ميکرد و لحظههاي به ياد ماندني را به جا ميگذاشت. هميشه عرقيات گياهي و ترشيجات هم در کافه موجود بود. دکان مشهدي محمود زالي فروشنده ظروف روي و لعابي، وسايل روشنايي نفتي، بخاري، که بعداً اجاق گاز هم به فروش ميرساند. وي با  ارزان فروشي کالاي خود و اخلاق پسنديدهاش شهره شهر بود. نانوايي عبدالعلي روشنکار، پينه دوزي (کفاشي) حاجي مرادي، دکان نفت فروشي کل نجف سياهوشي، و دکان مطبوعاتي حسين زنده بودي و بعد از آن بازارچه بزرگ حاج ابراهيم خرمايي که مشتمل از دکان هاي اجناس خارجي و اجناس ايراني کفش و پوشاک و عطر و ادکلن به فروش ميرساندند.

دروازه شهر ديدنيهاي زيادي داشت. اغلب دکانداران بومي و همديگر را ميشناختند. يک شهر بود و يک دروازه، محل ملاقاتها و گشتزدنها، تقريباً عينهو خيابان لالهزار تهران. فردي با تفنگ بادي و سيبل براي کسب و کار خود، جوانان را مشغول به تيراندازي ميکرد  و بعضي از ورزشکاران پرورش اندام با لباس تنگ و چسبان و با فيگور گرفتن، اندام خوشان را به نمايش در ميآوردند.

در همان سالها عدهاي از رانندگان ماشينهاي شخصي و تاکسيها هنگام عبور از خيابانهاي شلوغ شهر با ريتم و  آهنگي، بوقهاي وسايل خود را به صدا در مي آوردند و طرفدار هر تيم فوتبال در جواب يا ميگفتند «شاهين» و يا جوان (ايرانجوان) که باعث يک نوع شادي و نشاط در شهر بود.

پاسبانان شهرباني در بوشهر به نامهاي باقر پاسبان باقر قنبري، حميد ميرشکاري، علي محرزي و... به نوبت انجام به گشت زني در خيابان هاي شهر ميدادند و مسئول نظارت بر رفتارها و اموال عمومي شهروندان بودند. من در طول روز و در حين فروشندگي نظارهگر اوضاع و احوالي که در دروازه ميگذشت بودم و برايم خاطرات شيريني از آن زمانه رقم زده است.

بعد از بازارچه، دکانهاي رو به خيابان، آقا خدر محبي لباس فروش «پيراهن و شلوار مردانه»، مشهدي عبدالرسول صائب که بقالي داشت، محمود چارکي ميوه فروش و علي اکبر مصلحيان بقالي، محمد آبادي ميوه فروش، مشهدي علي صائب بقال، حميد بذر افکن پوشاک فروش، کل نجف موجي بقال، مسافرخانه عبدالکريم رجبي، باقر صميمي بقال، و سپس پاساژ خرمايي که در آن مجموعه اي از دکانهاي خرما فروشان و تنباکو، البسه و لبنياتي بود و دکانهاي بيرون رو به خيابان؛ مشهدي حسين خرمايي پور بقال و محمد بهي بقال.

در ضلع جنوب ميدان دروازه، ابتدا ميدان ششم بهمن يا  انقلاب فعلي و دکان دو برادر عبدالله و حسين فايقي که با همکاري يکديگر چمدان، ساک، کفش، لباس مي فروختند. دکان مشهدي علي دشتيزاده اولين نماينده سيگارهاي ايراني در بندر بوشهر و فروشنده اجناس خارجي و راديوگرام (که هم راديو بود و هم گرامافون) بود.

 

در دهه چهل، فلکه يا ميدان شهر بوشهر به مانند نگين انگشتري سبز رنگ از گل و گياه و درختان زيبا در وسط خيابانهاي شاپور (ليان شرقي و غربي) و ششم بهمن (انقلاب فعلي) و خيابان صفوي و نادر (حافظ فعلي) جلوهنمايي ميکرد. از اين جهت به اينجا دروازه ميگفتند چون که قبلا ناحيه جنوبي شبه جزيره بوشهر به وسيله ديواري که داراي 12 برج بوده است و دروازه اصلي شهر در محل ميدان فعلي  انقلاب (ششم بهمن) قرار داشته است از اين رو هنوز هم در افواه  قديميهاي  بوشهر به نام دروازه نام مي برند.

در شماره قبل دراين باره نوشتم و اکنون به ادامه معرفي در ضلع جنوب ميدان دروازه، ميپردازم.

دکانهاي داخل طاق اول در دروازه، ابراهيم گشمردي (عريضه نويس) حسين عينبگشا (بگشايي) لوکس فروشي، قهوهخانهاي بزرگ و مشهور از عبدل بابايي که دري هم رو به خيابان ايستگاه «صفوي» داشت، آرايشگري غلاميان، کبابي قديمي از لطفالله پاسيار، و در آخر اطو بخاري علي شمشيري، قهوهخانه مسلم نجاتي بزرگ و دو نبش رو به خيابان دروازه ، قهوه خانهاي شلوغ و پر از هياهو ازمشتريان علاوه بر داخل در بيرون هم تعدادي بر صندليهاي بزرگ چوبي چند نفره نشسته بودند، آنها از قشرهاي زحمتکش بنّا، عمله، افراد متفرقه، موزيري (ملوان لنج ها) بودند که در حين کشيدن سيگار و  قليون، دودش را به يکديگر پاس کاري ميکردند. فضايي در قهوه خانه شبيه هواي مهآلود (کورکورک) پديد مي آمد.

هر روز ساعت 10 صبح راديو چوبي بزرگ چند موج آن جا، برنامهاي اجرا ميکرد به نام ترانههاي درخواستي از راديو نفت ملي آبادان که نظير ترانههايي به نامهاي «راه شيراز براي تو دوره از صمد عقاب» و «رودکارون از تاجيک» و «غروب پاييزه از قاسم جبلي» و ترانه هايي از خوانندگان ديگر شامل ايرج، دلکش، مرضيه و ... که عامهپسند بودند پخش ميگرديد. در بيرون از قهوهخانه در زير طاق آقاي حسين بهرامي ملقب به حسين پهلوون در جايي مي نشست و هر دفعه با چهرهاي متفاوت و با پوشيدن لباسهاي عجيب و آرتيستي، و گاهگاهي بعد از نمايش پهلوانيهاي خود که در شهر و بخش هاي اطراف به نمايش درآورده و در اوقات فراغت و تفريح سري به اين قهوه خانه ميزد،  وي داراي دوچرخه اي زيبا بود که بر بدنه آن از نوارپيچي رنگارنگ و گل منگولههاي قشنگ و اسپاک (پره) رنگي که در معرض نمايش ميگذاشت و هر رهگذري شيفته ديدن آن بود و حسين آقا پهلوون هم از توجه مردم لذّت مي برد.

در گوشهاي ديگر، از بيرون از خانه نابيناي روشندلي به نام سلمان سلماني که از هوش خوبي برخوردار بود و اکثر ترانه هاي موسيقي آن زمان را از  حفظ داشت و اهالي شهر به دور آن حلقه ميزدند و ايشان  هم با صداي گرم و  دلنشين خود ترانههاي درخواستي براي آنها اجرا و مردم هم با دادن پولي به او محبت مي کردند.

در حوالي دروازه شهر، لوطيهاي بامرام و جوانمرداني هم بودند، مانند آقايان محمدعلي درويشي (دلو)، محمدصادق پورصباغ، عباس عيوقي بودند. حبيب ابراهيمزاده و ... که اين بزرگواران در هر نقطهاي از شهر احساس ميکردند و يا مي ديدند که به فرد مظلوم، ستمي روا شده،  فورا از آن شخص دفاع مي کردند. سپس طاق دوم در دروازه معروف به (طاق بن کول) در اين طاق نجاري مشهدي حسين نيک بين و پسرش مسلم، شيرعلي ياعلي مدد (نامه نويس) استاد حسن پاسالارزاده (آرايشگر)، پدر غلام صفايي آرايشگر، دکان بن کول فروشنده اجناس خارجي، لباس و کفش و غيره، دکان عبدالکريم رامشي تعميرکار يخچال هاي نفتي، دکان محمدحسن ايراندوست تعميرکار دوچرخه و سازنده قوطيهاي مسقطي، سر نبش اين طاق دکان بزرگ چند دهنه از آقا جواد زادسر که فروش انواع اجناس ايراني ملزومات مصرفي بود و بعد از دکانهاي رو به روي خيابان، دکان مشهدي ولي سيکلي تعميرکار و کرايه دوچرخه، دکان قربان بحريني فروشنده مشهور در لوازم خانگي، مشهدي صفر رضايي (چاي فروشي و پوشاک) عبدالحسين زارعي کفش و دمپايي ميفروخت، دکان کله پزي مشهور از مشهدي محمد کبابيزاده، مطب دکتر بيطرف پزشک عمومي بود که براي کساني که مي خواستند تصديق (گواهينامه) رانندگي از اداره راهنمايي رانندگي بگيرند، معاينه چشم انجام ميداد و اين پزشک مردمي شبانه روز در اختيار مردم شهر بود. در کنار مطب، قهوه خانه مشهدي عبدالحسين چاهيبخش بود که هميشه پر از مشتري از همه قشرهاي مردم زحمتکش بود، در جلوي اين قهوه خانه، شخصي که داراي دکه ويتريني شيشهاي شکل بود و داراي يک ضبط صوت نوار کاست خور که جديدا وارد بازار شده بود. وي صداي بچهها را در حين خواندن ترانههايي از موسيقي ضبط ميکرد و بچه ها صداي خود را ميشنيدند و کيف ميکردند و يک و يا دو ريال هم پول ميگرفت. تعداي هم از جوانان علاقمند به سينما عکسهايي با لباس وسترني (کابويي) که گرفته بودند، در پشت شيشه هاي مغازه هاي آشناي خود نصب کرده بودند تا مردم ببينند، گروهي هم در نقاطي از دروازه با تردستي و حقه بازي مردم را به بازي هاي کارتي (پاسوربازي) سرگرم مينمودند و از اين طريق جيب آنها را خالي مي کردند البته  با آمدن و حضور پاسبانان شهرباني فوراً بساط خود را جمع مي کردند و مي رفتند.

 شخصي متدين و اهل يکي از شهرهاي بالاسون با محاسني بلند و مُلبّس به پيراهن بلند و جليقه که استکانهايي در انگشتان دستش قرار ميداد و با صدا در آوردن آنها و به طور دورهگردي و با خواندن چهارتا يک تومن آنها را به فروش ميرساند.

بعد از قهوه خانه دکان قليون فروشي غلامرضا درازيان، و دکان خواربار فروشي غلامرضا رضايي، دکان شيريني فروشي و آجيلي مشهدي عباس نگارستان، قهوه خانه مشهدي خليل پوريوسف، در هنگام عصر (پسين)،  قهوه خانه هاي واقع در خيابان دروازه شلوغ تر مي شد. زيرا قهوه خانه هاي در بازار قديم تعطيل مي شدند.

در مجاور اين قهوه خانه، شخصي تنباکوي خوراکي (غيرتدخيني) مي فروخت. اين تنباکو در کاغذهايي به شکل مخروط بود که مصرف کنندگان در  دهان خود در بين گونه ها و يا لب پايين و لثه ها قرار داده و استفاده ميکردند. سپس دکان مشهدي احمد شيرکوه که بقالي داشت. دکان مشهدي حيدر دهداري (بقال) و در آخر دکان مشهدي مصطفي دهداري که معروف بود به مصطفي بستنيني (بستنياي) که از اولين ها در ساخت و فروشندگي  قند گلاب «يخ در بهشت» در شهر بوده و حدودا قدمت اين دکان در اين شغل يک قرن مي باشد. در آن زمان اين بزرگوار دستگاهي داشت «سنتي» از دو بشکه داخل يکديگر که ابتدا در بشکه فلزي گالوانيزه اي درب دار، مواد شربتي قندگلاب ميريخت و در بين فاصله با بشکه چوبي يخ و نمک گذاشته و آقا مصطفي پس از ساعتي با تکان دادن و چرخاندن بشکه محتوي قندگلاب، اين نوشيدني يخي طعم دار تابستاني را تهيه و به مردم عرضه مي کرد.

و سرانجام در ضلع جنوبي ميدان ششم بهمن يا انقلاب کنوني ساختمان چند طبقه اي که توسط آقايان حسن و عباس پوردرويش، دو برادر، که در اواخرسال 1342 خورشيدي شروع به ساخت اين بناي زيبا کرده بودند که در طبقه زيرين چند باب مغازه به سبک مدرن امروزي و در طبقات فوقاني مغازه ها، مسافرخانه (مهمانپذير) پارس، سالن غذاخوري و آشپزخانه داير بود،  اين دو بزرگوار بوشهري با توجه به آن چه که لازمه و ضروريات  در شهر بود، اقدام به  درست کردن آنها مينمودند. از جمله براي اولين بار توانستند دستگاههاي عظيم نان ماشيني (نان فانتزي) وارد شهر کنند و انواع نانها توليد و حتي به بعضي از نقاط استان هم بفرستند، و ديگر خشکشويي «مدرن اکسپرس» در خيابان ششم بهمن (انقلاب) و دو پاساژ بزرگ در خيابان ليان غربي  احداث، که باعث رونق بازار و زيبايي شهرگرديد.

با تشکر از عزيزاني که من را در نوشتار اين خاطرات ياري نمودند.

 

 

 

 


نظرات کاربران
هنوز نظري براي اين مطلب ارسال نشده.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

آخرین اخبار

پربیننده ترین