طراحی سایت
تاريخ انتشار: 01 مهر 1403 - 12:38

جمیل رزمی: ساخت يک بيمارستان فوق تخصصي براي بيماران صعب?العلاج سرطاني که در آن بشود بيماران?شان را در همين جا شيمي درماني کنند درخواست زيادي نيست. با اين کار به مردم خدمت کنيد. اين حق مردم است که در مرکز استان يک بيمارستان فوق تخصصي باشد تا بعد هم شايد براي شهرستان?هاي ديگر فکري شود. تا ديگر زنان، مادران وخواهران ما در غربت اسير و گرفتار نشوند.

 

روايت مردمان سرزمين مدارا    

کمبود امکانات درماني استان بوشهر، مردم را آواره غربت کرده  

  جميل رزمي  

تلفنم زنگ خورد، دوست دوران کودکي ? ام، حبيب بود، به اصرار از من خ واست تا به ديدنش بروم . از خانه زدم بيرون هوا آن ? قدر گرم بود که تحملش برايم سخت بود نگاهي به آسمان انداختم احساس کردم آسمان باهمه عظمتش دچارآلزايمرشديدي شده است به طوري که ريموت آفتاب را گم کرده است و از سرلجبازي خيره ? سرانه بر اين بندر بي ? سايه ? بان مي ? تابد . با ماشين هنوز وارد خيابان بيمارستان 25 شهريور يا همان بيمارستان فاطمه زهرا نشده بودم که ماشين درحالت خاموشي مسافتي را طي کرد و بعد ازحرکت، ايستاد .  

الان دقيقا روبروي بيمارستاني هستم که زماني به عنوان تنها بيمارستان شهر رونق داشت و بيماران فراواني را درمان ک رده بود و امروز ويرانه ? اي بيش نيست . کاپوت ماشين را بالا زدم از سر استيصال نگاهي به سيم ها، باطري و هر چيزي که به نظرم مي ? رسيد انداختم و بعد بطري آب را روي رادياتور وارو کردم . براي لحظاتي چشم ? هايم را برهم نهادم و احساس کردم از پشت سرم صداي ازدحام و شلوغي ره گذران را مي ? شنوم، نگاهم را به سمت صدا برمي ? گردانم، در جلو بيمارستان مردي را مي ? بينم که با لبخند در حالي که جعبه شيريني را در دست پله ? هاي ورودي بيمارستان را دوتا يکي مي ? کند تا هر چه سريع ? تر خودش را به بخش زنان و اتاق نوزدان برساند . در سمت ديگر عده ? اي با موه اي ژوليده و با لباس مشکي و چهره ? هاي سرد و يخ ? زده به ديوار و ستون ? هاي بيمارستان تکيه زده ? اند و زناني که شيون سرمي ? دهند و بر سر و روي خود مي ? زنند تا اندکي آرام شوند . درآن حال ماشين اورژانس با سرعت و بدون آژير جلو در بيمارستان توقف کرد . رحمان راننده پيکان متا ليک طوسي رنگ که هميشه جلو در بيمارستان بيماران و عيادت ? کنندگان راجابجا مي ? کرد، مثل هميشه باسرعت خودش را به آمبولانس رساند تا در پياده کردن بيمار به کارکنان آمبولانس کمک کند . روبروي بيمارستان، کنار ديوار ساختمان کهنه ? اي که مربوط به آموزش و پرورش است عده ? اي بر روي پتوها و زيلوهاي کهنه و مندرسي نشسته ? اند و در حالي که چاي مي ? خورند و قليون مي کشند با هم صحبت مي ? کنند . کم ? کم به ساعت ملاقات نزديک مي ? شد و ? عيادت ? کنندگان با اجازه ماموران به سرعت به سمت بخش ? هاي مختلف بيمارستان حرکت کردند . در اين حال و هوا بودم که بوق تاکسي زرد رنگ زوار دررفته ? اي مرا ? به خود آورد، راننده تاکسي شيشه را پائين کشيد و گفت بنزين تمام کردي، آب نمي ? خواهي، چيزي لازم نداري؟ فقط گفتم نه و از او تشکر کردم .

با رفتن تاکسي خودم را در آن فضا تنها ديدم وهيچ اثري از آن ? ها در اطراف خودم نديدم .

  زماني گذش ته بود با خودم فکر مي ? کنم که ماشين حتما بايد سرد شده باشد، سوئيچ را مي ? چرخانم با تک استارت ماشين روشن مي شود . مسيرم را به سمت چهارمحل ادامه مي ? دهم هنوز صدمتري دور نشدم که چشمم به ساختمان متروکه ديگري افتاد که درگذشته به آن مرکز قرنطينه مي ? گفتند و بعدها با تعميراتي که بر روي آن انجام دادند به يک درمانگاه تخصصي تبديل شد که به آن درمانگاه ابوالفضل مي ? گفتند . در اين مکان هم خدمات درماني خوبي به مردم ارائه مي دادند که آن هم الان تعطيل شده است و غبار کهنگي از سر و رويش مي ? بارد، مي ? مانم که با وجود داشتن دو مکان در بهترين نقاط خوب شهر، چرا وضعيت اين دو مرکز درماني که مي ? تواند بخشي از مشکلات شهر را حل کند به اين روز افتاده است و کسي سراغي از آن ? ها نمي ? گيرد؟

از آن ? جا دور مي ? شوم به نزديکي خانه دوستم که مي ? رسم . ماشينم را در گوشه ? اي پارک مي ? کنم و به سمت خانه او مي ? روم . پا رچه ? هاي مشکي و بنرهاي عرض تسليت فاميل، دوستان و اهالي محل بر در و ديوار کوچه نصب شده است . جلوتر مي ? روم و زنگ خانه را مي ? زنم، در باز مي ? شود حبيب را در آستانه در مي ? بينم از سرخي چشمانش مي ? شد حال و روز او را فهميد . او را در آغوش مي ? گيرم، همراه او وارد خانه مي ? شوم . مدتي بين ? مان سکوت برقرار شد سرانجام سکوتش را شکست و رو کرد به من و گفت : تو را بخدا تو را به ابوالفضل تو را به هر کس که مي ? پرستيد بنويسيد که اين حق ما نيست که در اين شرايط نابسامان اقتصادي علاوه بر هزينه گزاف درمان، اين ? گونه براي درمان عزيزان ? مان دربد ر و آواره غربت بشويم .

گفتم جريان چيه و او کل ماجرا را برايم تعريف کرد . حبيب گفت : مدتي بود که مادر همسرم دچار دردهايي شده بود که درست تشخيص نمي ? دادند، آزمايش ? هاي جورواجوري انجام داديم، سرانجام به پيشنهاد اطرافيان تصميم گرفتيم براي درمان بهتر او را به شيراز ببريم . من تا حدي که برايم مقدور بود پيگير بيماري او شدم ولي تا کي مي ? شد مرخصي گرفت . به ناچار خواهرزن ? هايم که مراقبت از مادر را وظيفه و تکليف خود مي ? دانستند به همراه او به شيراز رفتند . در اين مدت ده روزي که به شيراز رفتند علاوه بر هزينه ? هاي بيمارستان و دارو ، مبلغ پنجاه ميليون تومان هم بابت بيتوته پرداخت کردند . در اين ? ها حرفي نيست، اما آوارگي و دربدري چهار زن که خود مادر چهار خانواده هستند، خانواده ? ها را دچار بحران کرده بود و آن ? ها حاضر نبودند که مادرشان را در اين لحظات حساس رها کنند و حاضر شدند تا در اين واپ سين لحظات در خدمت مادرشان باشند از همه مهمتر اين که اين همه رنج غربت هيچ فايده ? اي دربرنداشت و اين مادر پس از تحمل درد و رنج فراوان مرد . متاسفانه بيمارستان قلب بوشهر فاقد باطري قلب براي بيماران منتظر و چشم انتظار است و حال آن که در تمام بيمارستان ? هاي شيراز چنين مشکلي ندارند و باتري قلب موجود است . اين را ديگر نمي ? دانم به چه چيزي نسبت دهم، بي ? کفايتي مسئولين درمان استان که از بيان آن هم خسته شده ? ايم و يا محروميتي که از سر و کول اين شهر و استان مي ? بارد . من از شما خواهش مي ? کنم گرفتاري مردم را ببينيد و آن را بنويس يد .

  کمي که آرام شد، گفت : بنويس اين مردم خيلي گناه دارند، ساخت يک بيمارستان فوق تخصصي براي بيماران صعب ? العلاج سرطاني که در آن بشود بيماران ? شان را در همين جا شيمي درماني کنند درخواست زيادي نيست . با اين کار به مردم خدمت کنيد . اين حق مردم است که در مرکز استان يک بيمارستان فوق تخصصي باشد تا بعد هم شايد براي شهرستان ? هاي ديگر فکري شود . تا ديگر زنان، مادران وخواهران ما در غربت اسير و گرفتار نشوند .

  به اين ? جا که رسيد خيلي آرام گريست از او و خانه ماتم زده ? اش که دور شدم صداي التماسش که مي ? گفت : تو را بخدا، تو را به اب والفضل تو را به هرکس که مي ? پرستيد در روزنامه بنويسيد اين مردم والله آدم ? هاي خوبي هستند، اين مردم بسيار قانع هستند که با شما اين ? گونه مدارا مي ? کنند . نمي ? خواهم بگويم اين شهر و استان ما چه و چه و چه دارد، اما همه ? ي داشته ? هاي ? شان مردم نجيب ? شان است که صبر بسيار ي دارند . مگر مردم به چه زباني بايد کمبود خودشان را بگويند .

با شنيدن اين حرف ? ها ديگر گرمي و داغ بودن هوا و تابش شديد آفتاب را احساس نمي ? کنم به خانه ? ام برمي ? گردم و قلم برمي ? دارم تا « حکايت مردمان سرزمين مدارا » را به عنوان يک مطالبه بر حق در هفته ? نامه نسيم ? جنو ب چاپ کنم و حتي براي پيگيري و تحقق اين درخواست مردم، ديداري با زعماي قوم اعم از استاندار، نمايندگان مجلس، رئيس دانشگاه علوم پزشکي، شخصيت ? ها و فعالان اجتماعي، اصناف و بازاريان و کسبه و افراد مورد وثوق و اطمينان مردم همچون پروفسور نبي ? پور داشته باشم و از آن ? ها براي کمک به خواسته برحق مردم شهر و استان ? شان از آن ? ها مدد و ياري بخواهم، چرا که يکي از نشانه ? هاي توسعه ? يافتگي جوامع توسعه ? يافتگي بهداشت و درمان مردم آن جامعه در تمامي سطوح آن مي ? باشد . اميد آن که اقبال اين مردم رخ نمايد، باقي خداست .


(هفته نامه نسیم جنوب – سال بیست و هفتم – شماره 1094)

 

برچسب ها:
جميل رزمي

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما: